اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

چکیده اندیشه های دکترتیجانی۱

شناسنامه کتاب

دکتر محمد تیجانى تونسى .
چکیده اندیشه ها.
(خلاصه اى از شش کتاب دکتر تیجانى ).
به کوشش .
حسین غفارى ساروى .
بنیاد معارف اسلامى قم .

سخن ناشر

ضـرورت حـفـظ وحدت میان مسلمین وایستادگى آنان در برابردشمنان بر هیچ عاقلى پوشیده نـیست , همچنانکه آشنائى هر مسلمان باآئین فکرى وعقیدتى خویش نیز از ضروریات است , تا قول احسن رابیابد وبشارت الهى را شامل گردد.
بر اهل دانش پوشیده نیست که تشنگى جهان بشریت نسبت به حقایق در عصر حاضر اگر بى نظیر نـبـاشـد کم نظیراست , که ساخت وسایل ارتباطى سریع از یک سوى وظهور جمهورى اسلامى به عـنوان نظامى که براساس دین مدعى تامین سعادت دنیائى واخروى بشراست از سوى دیگر بر این تـشـنـگى افزوده است , در این میان , کنجکاوى نسبت به مذهب تشیع خود جایگاهى ویژه دارد که حـق جـویانى چون دکتر محمد تیجانى سماوى , صالح وردانى , شیخ معتصم سید احمد وباتحقیق وجـسـتـجـو ومیزان قرار دادن عقل وکتاب وسنت به این نتیجه رسیده اند که تنها گروه بر حق ونجات یافته شیعه دوازده امامى است وبس .
این سیراب گشته هاى زمزم زلال اهل بیت در این رابطه کتابهاتالیف کرده اند که به زبان فارسى نیز ترجمه , وتوسط این مرکز منتشرشده است .
در این میان آثار دکتر تیجانى جایگاه ویژه اى دارد وبسیارعمیقتر از دیگران به بررسى عقائد شیعه وسنى وانتخاب عقیده صحیح که جز عقیده شیعه نیست پرداخته است .
از آنجا که بسیارى از حق جویان توان مطالعه تمامى آثار ایشان را ندارند ودر عین حال نمى خواهند از شـیـریـنى ولذت آن بى بهره باشنداین نوشتار که توسط فاضل گرامى جناب آقاى غفارى تهیه شده را به عنوان تلخیص آثار ایشان تقدیم مى داریم .
بنیاد معارف اسلامى ـ قم .

مقدمه

((انما بد وقوع الفتن اهوا تتبع واحکام تبتدع , یخالف فیهاکتاب اللّه , ویتولى علیها رجال رجالا على غـیـر دین اللّه , فلوان الباطل خ لص من مزاج الحق لم یخف على المرتادین , ولو ان الحق خلص من لـبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین , ولکن یؤخذ من هذا ضغث ومن هذا ضغث , فیمزجان , فهنالک یستولی الشیطان على اولیائه , وینجو الذین سبقت لهم من اللّه الحسنى )) ((1)) .
یـعنى : ((همانا آغاز پیدایش فتنه ها پیروى از هوسها وآئینهاى اختراعى است که منجر به مخالفت با کـتـاب خـدا مى گردد, وبر اساس آنها بر خلاف آئین الهى مردانى برگرده مردان دیگر حکومتى (باطل )پیدا مى کنند.
اگـر بـاطل از حق کاملا جدا مى گشت بر طالبان مخفى نمى ماند,واگر حق نیز از پوشش باطل خلاصى مى یافت زبان معاندان از آن قطع مى گردید (که بیهوده ادعاى حق نکنند) ولى بخشى از حـق وبـخشى ازباطل گرفته , با هم مخلوط مى شوند که ثمره اش چیرگى شیطان بردوستانش , ونجات آنها که مورد رحمت واحسان الهى واقع گردیده اندخواهد بود)).
اگـر بگوئیم بزرگترین فتنه تاریخ بشریت همان انحراف از مسیراسلام ناب محمدى (ص ) پس از رحـلـت جـانگداز آن حضرت بودسخن گزافى نگفته ایم , که حوادث بعدى از هجوم به بیت وحى گـرفـته ,تا شهادت امیر مؤمنان (ع ) وواقعه جانگداز کربلا و وتا انحراف وبدبختى وتفرقه وخوارى امـروز مـسـلـمین , همه وهمه میوه هاى تلخ ‌شجره خبیثه اى بود که در آن روز کاشته شد وبعدها توسط ((بنى امیه ))و((بنى عباس )) و آبیارى گشت .
شـاید عامه مسلمانان ساده وفریب خورده حاضر در ((سقیفه )) اگرمى دانستند ثمره کارشان این خواهد شد هرگز به آن تن نمى دادند.
هـواهـاى نـفسانى وبدعتهاى شیطانى که در آن روز بر خلاف آئین وسنت الهى علم شده وپیروى گـردیـده انـد نـتـیـجه اش استیلا وچیرگى شیاطین در طول تاریخ , غیر از مدت کوتاه حکومت امیرالمؤمنین وفرزند پاکش (ع ) که آن هم توام با سلطه شیطانى ((معاویه )) بر بخشى ازپیکره عالم اسلام بود شد.
در ایـن میان معدود انسانهاى خدائى بنا به توصیف امیر کلام علیه الصلاة والسلام : ((الذین سبقت لهم من اللّه الحسنى )) بودند که طریق نجات را یافتند وبدون هیچگونه شک وتردیدى در آن گام نـهادند, ازجمله این افراد بنده پاک خدا ((دکتر محمد تیجانى سماوى ))است که هرمسلمان اهل مطالعه خواه شیعه وخواه سنى اورا مى شناسد وتاثیر بیان گرم والهى اش را در جان خود مى یابد.
هـمـانـطـور کـه خـواهید خواند او در سفرى با یک ((شیعه عراقى ))آشنا مى شود وبا مسافرت به ((عـراق )) بـه مـذهـب تـشـیـع متمایل مى گرددوبا مطالعه وتحقیق بالاخره آن را براى خود بر مـى گـزیـنـد, آنـگـاه کـتـابـهائى از سرگذشت خود گرفته تا بررسى آئینهاى هر دو مذهب بر اسـاس آیات قرآن وروایات واخبارى که اهل سنت آن را نقل کرده اند به رشته تحریر در مى آورد, که برخى از این کتابها تا کنون به بیست زبان ترجمه ,ودر تیراژهاى بالائى به چاپ رسیده است .
از آنجا که بسیارى از علاقه مندان به مطالعه کتابهاى ایشان ,خصوصا جوانان مشتاق به فهم ودرک آئیـن حـق , وزدودن شـبـهـات تـردیـد نـسـبت به مذهب تشیع , فرصت مطالعه تمامى کتابهاى ایـشـان راندارند, واز طرفى برخى از مباحث در چند کتاب ایشان تکرار شده ,وبرخى دیگر در چند کتاب به صورت پراکنده آمده , این کتاب به منظور تلخیص آثار ایشان تالیف گردیده است که قبل از آغاز توجه شمارا به چند نکته جلب مى کنیم :.
1 ـ کتابهائى که مورد تلخیص قرار گرفته اند عبارتنداز:.
الف آنگاه هدایت شدم ـ ترجمه استاد محمد جواد مهرى ـ بنیادمعارف اسلامى قم .
ب همراه با راستگویان ـ ترجمه استاد محمد جواد مهرى بنیادمعارف اسلامى قم .
ج از آگاهان بپرسید ج1 و2 ـ ترجمه استاد محمد جوادمهرى بنیاد معارف اسلامى قم .
د اهل سنت واقعى ج1 و2 ترجمه آقاى عباس على براتى بنیادمعارف اسلامى قم .
ه اهل بیت کلید مشکلها ترجمه استاد محمد جواد مهرى بنیادمعارف اسلامى قم .
و از خدا پروا کنید ترجمه آقاى لطیف راشدى انتشارات قدس قم .
2 ـ تلخیص , همانند اصل کتاب به زبان نویسنده اش یعنى ((دکترتیجانى )) مى باشد.
3 ـ در پـاورقـى آدرس مـطـالب تلخیص شده آمده است که جهت توضیح بیشتر مى توان به اصل کتاب ایشان مراجعه نمود.
4 ـ آن مطالبى که در پاورقى آمده توضیحات تلخیص کننده است .
به امید آن روزى که تمامى پرده ها از چهره حق برداشته شود, تاهمگان از آن بهره مند گردد.
حسین غفارى ساروى .
شهر مقدس قم .
خرداد ماه 1377 برابر با محرم الحرام1419 .
خـداى جـهانیان را سپاس که به انسان عقلى بخشید تا گمانش را به یقین تبدیل کند,ورسولانى فرستاد تا اورا از خواب غفلت بیدار نمایند وهرگز در عقیده اش یاران وخویشان وپدرانى که بدون دلیل وبرهان از گذشتگان پیروى مى کردند را تقلید ننماید.
ودرود وسـلام بر آقاى ما ((محمد بن عبداللّه )) و((اهل بیت پاکش )) وبر یاران گرامش ,آن یارانى که اورا یارى وکمک نمودند ودین را تغییر ندادند, ودرود بر پیروان آنها تا روزرستاخیز.
خدایا از من بپذیر که تو شنوا ودانائى .
محمد تیجانى تونسى .

فصل اول :
گذرى کوتاه بر زندگى ام

ده سـالـه بـودم کـه زیـر نـظر معلم قرآن نیمى از کتاب خدارا حفظ کرده بودم , پدرم در شبهاى مـاه مـبـارک رمـضان مرا به مسجد برد وبه نمازگزاران معرفى کرد واستادم دو یا سه شب امامت جماعت را برعهده من گذاشت .
آن روزهـا وشهرتها که آوازه اش به کل شهر رسید هرگز فراموش نمى شود, به اضافه افتخار به نام ((تـیـجـانـى )) کـه مـادرم به برکت سفر یکى ازفرزندان ((شیخ احمد تیجانى )) از ((الجزائر)) به ((قـفـصـه )) ((2)) واقامت در میان خاندان ((سماوى )) بر من نهاده بود, چرا که بیشتر اهالى شهر روش صـوفـیـگـرى ((تیجانى ))را براى خود اختیار نموده بودند, بسا پیرمردانى که دست وسرم را مى بوسیدند ومرا از فیض برکات سرور ما ((شیخ ‌احمد تیجانى )) مى شمردند ((3)).

حج بیت اللّه

هـجده ساله بودم که جهت شرکت در ((نخستین کنفرانس پیشاهنگى عربى واسلامى )) در ((مکه مـکـرمـه )) بـر گـزیـده شدم , احساس درونى ام قابل توصیف نیست , به هنگام ورود به خانه خدا اشـکـهایم سیل آسا مى ریخت , خودرا مشمول عنایات خاص الهى مى شمردم وبسیار نماز وسعى به جاى مى آوردم , آه چه منظره هائى که هرگز زدوده نخواهد شد.
بـسیارى از هیئتها آدرس مرا براى مکاتبه در خواست مى کردندوچه جوائز زیادى که در مسابقات به دست آورده بودم !.
در طى بیست وپنج روز اقامت در عربستان به عقاید ((وهابیت ))تمایل پیدا کردم وآرزو مى نمودم که همه مسلمانان این عقیده را داشته باشند.
هـنـگـام بازگشت , لباس وعقال سعودى بر تن , با استقبال عظیمى در فرودگاه از جمله رهبران طریقت ((عیساوى )) و((تیجانى )) و((قادریان ))مواجه شدم که با هلهله وتکبیر مرا در خیابانهاى شهر مى گرداندند, چراکه تا آن روز هیچ حاجى به سن من ندیده بودند.
آن ایـام شـیرین ترین روزهاى عمرم بود که همواره شخصیتهاوبزرگان به منزل ما مى آمدند, من هم بر اساس تعلیم ((وهابیون )) مردم رااز بوسیدن ضریح ها ودست کشیدن بر چوبها منع مى کردم , واین کارراشرک مى شمردم .
پـس از این به مساجد مختلف جهت سخنرانى دعوت مى شدم وکلاسهاى درسم رونقى پیدا کرده , آوازه ام از شـهـر خـودم فراتر رفته بود, در این میان برخى طریقتهاى صوفیانه سعى در جذب من نمودندومرا به جلسات خود کشاندند.
اینجا بود که میان دو خط متناقض متحیر وگرفتار شده بودم :.
یکى آئین ((صوفیان )) وتوسل به ((شیخ )).
ودیگرى آئین ((وهابیت )) که این توسلهارا شرک مى داند.

سفر موفقیت آمیز

در یـک تعطیلات تابستانى جهت ملاقاتى با برخى دوستان سفرى طولانى به ((لیبى )) و((مصر)) و((لبنان )) و((سوریه )) و((اردن ))و((عربستان ))را آغاز کردم , پس از چند روز اقامت در ((لیبى )) به ((مصر))رفتم وبا ((شیخ عبدالباسط عبدالصمد)) وبرخى علماى ((الازهر)) ملاقات نمودم , آنها از هـوش مـن وتوانم در حفظ آیات وروایات تعجب مى کردند وبه سخنرانى دعوتم نمودند وبه من پـیشنهاد اقامت در((الازهر)) را دادند, به علاوه موفق به دیدار پیراهن وآثار دیگرى ازپیامبر(ص ) گشتم که آنهارا به هر کس نشان نمى دهند.
آنـگـاه براى رفتن به ((بیروت )) سوار کشتى شدم , در درون کشتى بایک استاد دانشگاه عراقى به نـام ((مـنـعـم )) آشـنا شدم , با هم از وضعیت مسلمانان صحبت کردیم واز تفرق آنان که منجر به شکست اعراب وپیروزى صهیونیستها شد نالیدیم ,.
من اضافه کردم که جدا با این تقسیم بندیهائى که استعمار درمیان ما ایجاد کرد تا به آسانى مارا به ذلـت واسـارت وا دارد مـخـالـفـم , حـتـى در ((قـاهـره )) وقتى در مسجد حنفى ها نماز خواندم ودسـتـهـایـم را روى هـم نـگـذاشـتـم چـون مـالکى ها به آن قائل نیستند به من گفتند: پس به مـسـجـدمـالـکـى ها برو, ناگهان استاد لبخندى زد وبه من گفت شیعه است , باشنیدن این خبر سراسیمه به او گفتم : اگر مى دانستم شیعه اى هرگز با توصبحت نمى کردم .
گفت : چرا؟.
گـفتم : چون شما على را مى پرستید وخداپرستانتان ((جبرئیل )) راخیانتکار مى دانند که به جاى رساندن رسالت الهى به على آن را به محمدرسانده است .
او بـا آرامـش بـراى مـن بـیـان کـرد کـه ایـن تهمتى بیش نیست وآنان معتقد به رسالت حضرت محمد(ص ) مى باشند, آنگاه از من دعوت کرد که به ((عراق )) بروم تا بیشتر با شیعه آشنا شوم .
گفتم : نه پول دارم نه ویزا.
((منعم )) هزینه سفر وتهیه ویزاى مرا بر عهده گرفت ومن بعد ازیک شب تفکر وهیجان به عشق زیارت سرورم ((عبدالقادر گیلانى )) دربغداد ونیز دیدن آثار تمدن دوره ((هارون )) و((مامون )) به او جواب مثبت دادم .
در طـول سـفـر بـه هنگام نماز اورا جلو انداختم تا ببینم چگونه نماز مى خواند, آنگاه خودم دوباره بـخـوانم , ولى او طورى آرام نمازخواند ودعا نمود که نظرم برگشت , تا آنجا که خیال کردم پشت سـر یـکـى از اصحاب با تقواى پیامبر(ص ) نماز خواندم , بعد از نماز آنقدر دعاکرد وبر پیامبر وآلش درود فرستاد واشک ریخت که من تاکنون مانندآن را ندیده بودم .

به سوى ((عراق ))

از ((لـبـنـان )) به ((دمشق )) واز آنجا به سوى ((بغداد)) حرکت کردیم , درآنجا به منزلش رفتیم , خـانـواده اش بـه گـرمـى از من استقبال واحوالپرسى کردند, در طول سفر عزت نفس وپارسائى وکرامتى را در او دیدم که قبلا از کسى ندیده بودم واحساس کردم که در منزل خودم مى باشم .
دوسـتـم از ((عبدالقادر گیلانى )) پرسید, گفتم : او مى گوید: ((مردم همه هفت بار گرداگرد خانه طواف مى کنند اما خانه گرداگرد خیمه من طواف مى نماید)).
شـب را خـوابـیدم وصبح با هم به حرم ((شیخ )) رفتیم , دوان دوان وارد حرم شدم وخرسند از این افتخار بر دوستان وفامیلهایم در تونس که من به آن درجه از مقام ومنزلت رسیده ام که به بارگاه ((شیخ )) مشرف شده ام .
از آنجا خارج شده پس از صرف ناهار دوستم مرا به سمت ((کاظمین )) برد, با تنف ر به آنها که دور ضریح گشته , گریه وزارى مى کردند وبوسه مى زدند نگریستم , پس از خواندن فاتحه براى صاحب قبر گفتم :.
((خدایا اگر این میت از مسلمین است پس تو اورا رحم کن )).
پـیـرمردانى با عمامه هاى سیاه وسفید ومحاسن بلند که آثارسجود بر پیشانى شان پیدا بود, تا وارد مى شدند بى اختیارمى گریستند.
از خود پرسیدم : آیا این همه اشکها دروغین است واینها خطاکارند؟!.
دوستم از جهالت من نسبت به صاحب قبر, اما آشنائى وشیفتگى ام به ((عبدالقادر)) که اورا ((ذریه رسول اللّه )) مى دانستم تعجب کرد وپس از فهماندن این نکته که ((عبدالقادر)) در قرنهاى ششم یا هفتم مى زیست ولى صاحب این قبر در قرن دوم که پس از چهار نیا نسبتش به پیامبر(ص ) مى رسد گفت : کدامیک به رسول خدا نزدیکترند, موسى بن جعفر یا ((عبدالقادر))؟!.
آنـگاه با راهنمائى یک استاد تاریخ در دانشگاه به من فهماند که ((عبدالقادر)) انسان پارسائى اهل ((گیلان )) منطقه اى در ایران است واصلاعرب نمى باشد ((4)).

تردید

از ایـنـهـا شگفت زده شدم , چرا بدون اینکه اینان را بشناسم کینه شان را به دل دارم , من به قدرى مـجـذوب عـبـادتها, اخلاق واحترام آنها نسبت به علمایشان شدم که آرزو مى کنم اى کاش مانند آنهابودم .
هـرگـاه نام پیامبررا مى آورم با تمام وجود فریاد مى زنند ((اللهم صل على محمد وآل محمد)), با خـود مـى گـویـم : شـایـد ظـاهـر بـاشد, اماوقتى کتابهایشان را ورق زدم آنقدر احترام نسبت به پـیـامـبر(ص ) دیدم که در کتابهاى خودمان ندیدم , چرا که آنها معتقد به عصمت آن حضرت حتى قبل از بعثت هستند اما ما خیر, بلکه اشتباهات فراوانى را براى اوثابت مى کنیم .
روزى بـه دوسـتـم اعـتـراض کـردم کـه چـرا شـما بر حضرت على کرم اللّه وجهه سلام وصلوات مى فرستید؟.
او در پـاسـخ گـفـت : اولا مـفـسرین شیعه وسنى متفق القولند که پس از نزول آیه صلوات ((5)) اصحاب از کیفیت آن سؤال کردند, حضرت فرمود:.
((بـگوئید: اللهم صل على محمد ؤال محمد کما صلیت على ابراهیم ؤال ابراهیم فی العالمین انک حمید مجید ((6)) , وهرگز بر من صلوات ناقص نفرستید)).
ثانیا ((امام شافعى )) در مورد صلوات بر اهل بیت شعرسروده است ((7)).
وثـالـثـا ((امـام بـخـارى )) در صحیحش مى گوید: ((على (ع ))) ((8)) ونیزمى گوید: ((على بن الحسین (ع ) مارا حدیث کرد)) ((9)).
کـتـاب صـحـیـح ((بـخـارى ))را نـگاه کردم دیدم سخنانش صحیح است واتفاقا در مصر به چاپ رسیده است .

مسافرت به ((نجف ))

دوسـتـم روزى مـارا به ((کوفه )) واز آنجا به ((نجف )) آرامگاه امام على بن ابى طالب برد, حرمى شـبـیـه حـرم مـوسـى کاظم داشت , او مرا به مسجدى در گوشه حرم برد که کودکانى سیزده تا شانزده ساله عمامه برسر مشغول مباحثه بودند, یکى از آنها از من پرسید: تو اهل کجا هستى ؟.
گفتم : ((تونس )).
گفت : مذهب تو چیست ؟.
گفتم : ((مالکى )).
گفت : آیا مذهب ((جعفرى )) را مى شناسى ؟.
گفتم : این اسم جدید دیگر چیست ؟! نه جانم !.
گـفـت : مـذهـب ((جـعـفـرى )) حقیقت اسلام است , آیا نمى دانى که ((ابوحنیفه )) شاگرد امام صادق است ومى گوید: ((اگر آن دو سال (شاگردى )نبود نعمان هلاک مى شد)).
خـدارا شـکـر کـردم که او استاد ((امام مالک )) نبود لذا گفتم : ما((مالکى )) هستیم و((حنفى )) نمى باشیم .
گـفـت : ((احـمـد بـن حنبل )) از ((شافعى )) گرفته , ((شافعى )) از ((مالک )),((مالک )) از ((ابو حنیفه )) و((ابو حنیفه )) هم از امام صادق (ع ), بنابر این همه شاگردان جعفر بن محمد(ع ) هستند.
از ایـن کـودک تـعـجب کردم که مانند یک استاد با شاگردش سخن مى گوید, خودرا در برابرش ناتوان یافتم , هر سؤالى که کرد در برابرش عاجز شدم , پرسید: از که تقلید مى کنى ؟.
گفتم : ((امام مالک )).
گفت : چگونه از مرده تقلید مى کنى ؟ اگر سؤالى داشته باشى اوپاسخت مى دهد؟!.
گفتم : امام شما هم که چهارده قرن قبل مرده است !.
آنها همه با هم گفتند: ما از ((آقاى خوئى )) تقلید مى کنیم .
اینجا بود که براى خلاصى از آنان بحث را عوض کرده ازجمعیت ((نجف )), فاصله اش با ((بغداد)) و پـرسـیـدم ولى در درون احساس شکست نمودم واقرار داشتم که آن همه شخصیت وعزت که در ((مصر))بر آن سوار شدم در اینجا در اثر ملاقات با این کودکان دود شد واز بین رفت .

دیدار با آقاى ((خوئى ))

بـه هـمـراه دوستم به ملاقات آقاى ((خوئى )) رفتیم , پس ازاحوالپرسى با ایشان تفکرات خویش را نسبت به شیعیان ابرازداشتم .
((سـید)) گفت : ما شهادت مى دهیم که جز ((اللّه )) خدائى نیست و((محمد)) رسول خداست که درود خدا بر او وآل پاکش وشهادت مى دهیم به اینکه ((على )) بنده اى از بندگان خداست آن روز کـه جـبرئیل برمحمد نازل شد او چهل ساله بود اما على کودک شش یا هفت ساله ,چگونه جبرئیل اشتباه مى کند وبین آن دو فرق نمى گذارد؟.
من اظهار نیاز به کتاب کردم ولى با توجه به سفر طولانى خصوصا ((عربستان )) نمى توانستم آنهارا باخود حمل کنم , ((سید)) آدرس مرا گرفت تا کتابهاى مورد نیازم را برایم تهیه وارسال کند, آنگاه بابوسیدن دستش از او خدا حافظى کردم .

ملاقات با ((سیدمحمد باقر صدر))

بـه مـلاقات ((سید محمد باقر صدر)) هم رفتیم که خیلى خوش آمدگفت ومرا کنار خود نشاند, نـمـاز ظـهر وعصررا به امامت او خواندیم ,احساس مى کردم در کنار اصحاب بزرگوار پیامبر قرار گـرفـتـه ام , چـرا کـه نـمـاز هـمراه با دعا وحمد وثناى پروردگار وصلوات وسلام بر محمدوآل طاهرینش بود.
بـعـد از نـماز مردم عادى از ((سید)) سؤالاتى مى کردند وعلماى شیعه از ((حجاز)), ((بحرین )), ((قـطـر)), ((امـارات )), ((لبنان )), ((سوریه )),((ایران )), ((افغانستان )), ((ترکیه )) و((افریقا)) با ((سید)) سخن مى گفتند.
من چهار روز با ((سید)) بودم وگفتگوهائى با او کردم , از جمله :.
درباره شهادت به ولى خدا بودن على , در نماز پرسیدم ,گفت :.
((این شهادت جز نماز نیست ولى براى مقابله با کسانى که حضرت را سالهاى سال لعنت مى کردند مستحب است گفته شود,همچنانکه شهادت به بهشت وجهنم ومعاد نیز مستحب مى باشد)).
از عزادارى وگریه شیعیان بر حسین بن على رضى اللّه عنه پرسیدم , گفت :.
((ایـنها که بر سیدالشهدا گریه مى کنند مصیبت امام حسین را بادل وجان دیده اند, وانگهى خود حضرت رسول بر فرزندش حسین گریه کرد و((جبرئیل )) از گریه آن حضرت گریه کرد)).
ـ از روش ((صوفیان )) پرسیدم , به اختصار پاسخ داد:.
((تـربیت نفس وزهد در لذتهاى دنیائى از مزایاى آنهاست , اماکناره گیرى از زندگى , از کارهاى منفى آنان مى باشد)).

شک وسرگردانى

از روزى کـه مـن وارد عـراق شـدم هـرگـز نامى از سرورمان ((ابوبکرصدیق )) و((عمر فاروق )) نشنیده ام حال آنکه نامهائى به گوشم مى خوردکه از نظر من کاملا بیگانه اند, مثل دوازده امام .
ایـنـهـا مـى گـویـنـد رسـول خدا قبل از رحلت , امام على را جانشین خود قرار داده است , ولى آیا مـمـکن است مسلمانان واصحاب گرامى پیامبر که پس از او از تمامى مردم برترند با هم توطئه اى ضد امام على کرم اللّه وجهه بکنند؟!.
هـمان اصحابى که در یارى اسلام از فرزندان وپدران وخانواده هاى خویش گذشتند وبراى اجراى دسـتـورات پـیـامـبـر از هـم پـیـشـى مـى گرفتند, چگونه وقتى خود به جایگاه خلافت رسیدند فرمان رسول اللّه را نادیده گرفتند وطمع مقام دیدگانشان را پوشاند.
ایـن بود که در شک وسرگردانى ماندم , شکى که علماى شیعه درذهنم ایجاد کردند, شک نسبت بـه صـحابه رسول اللّه (ص ) که نزد شیعیان در این سطح پائین قرار دارند, این شک آغاز سستى در عـقـایـد گـذشـتـه واقرار به این بود که در پشت پرده امورى هست که تا آنهارا بر طرف نکنیم به حقیقت دست نمى یابیم .

سفر به ((کربلا))

با دوستم ((منعم )) به ((کربلا)) مسافرت کردیم , در آنجا به مصیبت سرورمان حسین پى بردم .
سـخنرانان را دیدم که با بازگو کردن فاجعه ((کربلا)) احساسات مردم را بر مى انگیزند وآنان را به نـالـه وشـیون وا مى دارند, من هم گریستم وگریستم , آنقدر گریستم که گوئى سالها غصه در گلویم مانده بود واکنون منفجر شد.
احساس کردم که پیش از این در صف دشمنان حسین بودم واکنون منقلب شده در گروه یارانش قرار گرفتم , در همان لحظات سخنران داستان ((حر))را بررسى کرد:.
اسب خودرا به سوى حسین حرکت داد وگریه کنان عرض کرد:.
((اى فرزند رسول خدا آیا توبه اى برایم هست ؟)).
دیـگـر نـتوانستم طاقت بیاورم , شیون کنان خودرا بر زمین افکندم , گویا خود ((حر)) هستم واز حسین مى خواهیم که :.
((اى فرزند رسول خدا آیا توبه اى برایم هست ؟ یابن رسول اللّه ,از من درگذر ومرا ببخش )).
بر اثر صداى واعظ, گریه وشیون مردم بلند شد, دوستم همچون مادرى مرا در بغل گرفت و ((یا حسین , یا حسین )) مى گفت :.
از او خـواسـتم که داستان شهادت امام حسین (ع ) را برایم تکرارکند, چرا که پیرمردانمان تاکنون مـى گـفـتـنـد: منافقین ودشمنان اسلام ,همانهائى که ((عمر)) و((عثمان )) و((على ))را به قتل رساندند ((حسین ))را نیزکشتند.
مـا تـا کنون ((عاشورا))را عید مى دانستیم وجشن مى گرفتیم غذاهاى خوشمزه مى پختیم وبراى کودکان شیرینى واسباب بازى مى خریدیم .
وعـلـمـاى مـا روایـتـهایى را در فضلیت روز عاشورا وبرکات آن نقل مى کردند, راستى که شگفت آوراست .

خداحافظى از ((عراق ))

پـس از ملاقات با شیعیان شک ودودلى بر من مستولى شد, شایدحرف اینها حق باشد, چرا تحقیق نکنم , خداوند مى فرماید:.
(الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم اللّه واولئک هم اولوا الا لب اب ) ((10)).
یـعـنـى : ((آنـهـا کـه سـخن را مى شنوند وبهترینش را بر مى گزینند, آنهاکسانى هستند که خدا هدایتشان کرده وآنها همان اهل خرد هستند)).
با این قصد, خود ودوستان شیعه عراقى را وعده دیدار دیگردارم وبوسه زنان از آنها جدا شدم .
((عـراق ))را بعد از بیست روز ترک کردم در حالى که از فراق دلهائى که شیفته شان شدم , دلهائى که به محبت ((اهل بیت )) مى تپد,اندوهگین گشتم وروبه سوى ((حجاز)) کردم .

سفر به ((حجاز))

در ((جـده )) دوسـتم ((بشیر))را ملاقات کرده , داستان کشف جدیدم در ((عراق ))را با او در میان گذاشتم .
او گفت : اینها پیرامون قبرها نماز مى خوانند, در ((بقیع )) گریه ونوحه سرائى مى کنند, بر قطعه سنگى سجده مى نمایند, بر سر قبر((حمزه )) گریه وزارى راه مى اندازند و.
از خـود پـرسـیـدم : آیـا ایـن اسـتدلال براى تکفیر کسى که شهادتین بر زبان جارى مى کند, نماز مى خواند, روزه مى گیرد, زکات مى دهدوحج مى رود کافى است ؟.
در ((مـکه )) با حضرت ((ابراهیم ))(ع ) درد دلها کردم , به ((مدینه ))آمدم , مامور سعودى در کنار قـبر پیامبر(ص ) و((ابوبکر)) و((عمر)) بر من نهیبى زد ومرا راند, به خود گفتم : مگر ممکن است پیامبر مثل سایرمردگان مرده باشد؟ پس چرا در نمازهایمان خطاب به اومى گوئیم :.
((السلام علیک ایها النبی ورحمة اللّه وبرکاته ))؟.
بـه ((بقیع )) رفتم , پیرمردى شروع به نماز کرد, به سجده رفت ,ناگهان سربازى با پوتینش چنان لگدى به او زد که وارونه شد واز هوش رفت , به این کار اعتراض کردم , دیدم زائران مى گویند: چرا کنار قبرهانماز مى خواند؟.
گـفـتم : اگر این عمل حرام است , چرا میلیونها حاجى وزائر کنارقبر پیامبر و((ابوبکر)) و((عمر)) نماز مى خوانند؟ وآیا با این خشونت بایداز آن جلوگیرى کنیم یا با نرمى وملاطفت ؟.
کـیـنه وخشمم نسبت به آنها خیلى بیشتر شد, به خانه رفتم وداستان را براى میزبان تعریف کرده , گفتم : من دارم از ((وهابیت )) بیزارمى شوم وبه ((شیعیان )) تمایل پیدا مى کنم , چهره اش درهم شد وگفت :دیگر چنین سخنى را تکرار نکن .
صبح که شد ترسیدم او از سازمان امنیت باشد لذا از خانه بیرون رفتم ودیگر بازنگشتم .
در حـرم شـریـف نـبـوى قاضى ((مدینه )) مشغول تفسیر قرآن بود,پس از پایان درس از او درباره ((اهل البیت )) در آیه تطهیر ((11)) پرسیدم ,گفت : مقصود زنان پیامبراست , گفتم : علماى شیعه مى گویند: آیه به على وفاطمه وحسن وحسین اختصاص دارد, چون اول آیه که خطاب به همسران پیامبراست با صیغه هاى مؤنث آمده ولى آیه تطهیر با صیغه مذکر.
عـینکش را بالا زد وگفت : از این افکار زهر آلود بترس , شیعیان طبق هواى خودشان آیات قرآن را تاویل مى کنند!!.

بازگشت به وطن

از ((مـدیـنه )) به ((اردن )) از آنجا به ((سوریه )) وسپس به ((لبنان )) رفتم ,در طول سفر دیدم به هـمـان مقدار که نسبت به ((وهابیت )) تنفر وانزجارپیدا مى کنم نسبت به ((شیعه )) میل ومحبت وعلاقه دارم , خداى سبحان را سپاس گفتم واز او خواستم راه حق را به من بنمایاند.
بـه وطـن بـازگشتم , دیدم قبل از من کتابهاى زیادى از ((نجف )) به آنجا رسیده است , خوشحال شـدم وبـعـد از استراحت شروع به خواندن آنها کردم , خصوصا کتاب ((المراجعات )) که گمشده خـودرا در آن یـافـتم ,چرا که گفتگوئى است بین دو روحانى از دو مذهب , تا رسیدم به حادثه روز ((پـنـج شـنبه )) ((12)) , باور نمى کردم که سرورمان ((عمر)) به پیامبر اعتراض کند ولى روایت از ((بـخـارى )) و((مـسـلـم )) بـود, بـه پـایتخت رفته آن دو کتاب وکتابهاى دیگرى خریدم , در راه صفحاتش را ورق زدم با تعجب دیدم صحیح است !.
در طـول تـحـقـیـق با خود پیمان بستم که احادیث مورد اتفاق شیعه وسنى را بپذیرم وبا این مبنا پژوهش را آغاز کردم ((13)).

فصل دوم :عقایـد

عقاید.

الف : خدا

اهـل سـنـت عموما معتقد به رؤیت خداوند متعال هستند,واحادیثى در کتابهاى روائى خود نظیر ((بخارى )) و((مسلم )) در این رابطه مى آورند, مانند:.
1 ((خـداونـد سـبـحـان در بـرابـر بندگانش نمایان مى شود واورامى بینند, چنانکه ماه را در شب چهاردهم مى بینند)) ((14)).
2 ((خداوند هر شب به آسمان دنیا فرود مى آید)) ((15)).
3 ـ ((پایش را نمایش مى دهد تا مؤمنین اورا بشناسند)) ((16)).
4 (( خداوند پایش را در جهنم مى گذارد پس جهنم پر مى شود)) ((17)).
5 ((خـداونـد مى خندد ((18)) وتعجب مى کند, دو دست ودو پا وپنج انگشت دارد که آسمانهارا بر انـگـشـت اول , زمـیـنـهـارا بـر انـگـشـت دوم ,درخـتان را بر سوم , آب وخاک را بر چهارم وسایر آفریدگان رابرانگشت پنجم مى گذارد)) ((19)).
6 ((داراى مـنـزلى است که در آن سکونت دارد, ومحمد براى دخول بر او در منزلش سه بار اجازه مى گیرد)) ((20)).
اما شیعیان بر اساس آیات وروایات ((21)) این مساله را ممنوع مى دانند:.
1 (لا تدرکه الا بصار) ((22)).
یعنى : ((دیدگان توان ادراک اورا ندارند)).
2 (لیس کمثله شى ) ((23)).
یعنى : ((چیزى مانند او نیست )).
3 ـ امام على (ع ) مى فرماید:.
ـ (( لا یدرکه بعد الهمم ولا یناله غوص الفطن )) ((24)).
یعنى : ((بلند همتان اورا ادرک نتوانند کرد وزیر کان به حقیقتش پى نمى برند)).
راز ایـن اخـتلاف در این است که روایات فوق ساخته ((کعب الاحبار)) یهودى است , که توسط ((ابو هـریـرة )) و((وهب بن منبه )) نقل شده است و((ابو هریره )) هم فرقى بین احادیث پیامبر و((کعب الاحـبـار))نـمـى گذارد, تا جائى که ((عمر بن خطاب )) اورا مى زند واز نقل برخى روایات منعش مى نماید ((25)).

ب : قضا وقدر (جبرو اختیار)


اکـثـر اهل سنت معتقدند که انسان در تمامى کارهایش مجبوراست واختیارى ندارد, سرنوشت او, حـتـى سـعـادت یا شقاوتش درشکم ما در برایش نوشته شده است ((26)) ووقتى سؤال شود: پس چـراباید انسانها اعمال داشته باشند وکار کنند از قول پیامبر اکرم (ص ) نقل مى کنند که فرمود: هر کس کار مى کند براى همان که آفریده یا مجبورشده است ((27)) !.
بـر این اساس انسان چون ماشینى بى اختیار حرکت مى کند, لذاممکن است کسى بى اختیار شراب بخورد ویا حتى قتل نفس نماید.
آنـهـا مـى گـویند: تمامى پادشاهان ورؤساى جمهوررا خدا نصب کرده , حتى استعمار ((تونس )), ((الجزایر)) و((مغرب )) توسط ((فرانسه )) نیزبا نصب الهى بوده است .
مـن هیچ شرح وتفسیرى براى این تناقض صریح نمى یافتم که ازطرفى او فعال ما یشا است ((28)) اهـل جـهنم واهل بهشت را از قبل تعیین فرموده , ولى از طرف دیگر او به اندازه یک ذره بى مقدار هم ظلم نمى کند ((29)) واز مادر هم به فرزندش مهربانتراست ((30)).
در مقابل گروهى دیگر از اهل سنت قائل به تفویض شدند ((31)).
اما شیعیان قائل به اختیاراند, یعنى نه انسان مجبوراست ونه خداوند متعال نعوذ باللّه هیچ کاره , به دلایل زیر:.
1 ـ قـول به جبر با حکمت ارسال انبیا وامر ونهى الهى منافات دارد, یعنى اگر انسان در کارهایش مجبوراست واختیارى ندارد پس انبیا براى چه آمده اند؟.
2 ـ ایـن عـقـیـده نتیجه اش نسبت دادن ظلم به خداست که افرادى رابى اختیار مجبور به اعمال ناشایست کند وآنگاه آنهارا در جهنم عذاب نماید, وظلم هم از خدا دور است :.
(ان اللّه لا یظلم الناس شیئا ولکن الناس انفسهم یظلمون ) ((32)).
یعنى : ((خداوند هیچ ظلمى به مردم نمى کند اما مردم خود به خویشتن ظلم مى نمایند)).
3 ـ آیات الهى دلالت بر وجود اختیار در انسان دارند مثلا:.
(وقل الحق من ربکم فمن شا فلیؤمن ومن شا فلیکفر) ((33)).
یـعـنـى : ((بـگـو: حق از آن پرورگار شماست , پس هر که خواهدایمان بیاورد وهر که خواهد کافر گردد)).
4 ـ فردى از حضرت على (ع ) پرسید: آیا رفتن ما به ((شام )) قضاوقدر الهى بود؟ حضرت فرمود:.
((واى بر تو, گویا قضائى لازم وقدرى حتمى را گمان برده اى )).
اگر چنین بود ثواب وعقاب از بین مى رفت ووعد ووعید ساقطمى گشت , همانا خداوند سبحان با دادن اختیار, مردم را فرمان داد, وباقدرت بر پرهیز, آنهارا نهى فرمود, تکالیف او آسان بوده , هرگز تکلیف سنگین قرار نداده است , وطاعت کم را پاداش زیاد عطا مى فرماید.
نا فرمانى خلق نشانه مغلوب شدن او نیست , واطاعت آنان نیزعلامت اجبار واکراه الهى نمى باشد.
پـیامبران را بازیچه نفرستاد وکتاب را بیهوده بر مردم نازل نکردوآسمانها وزمین وموجودات میان آن دورا باطل نیافرید: (ذالک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار) ((34)).
((این گمان اهل کفراست که واى بر آنها از آتش )) ((35)).
در واقـع مـروج چنین فکرى ((امویان )) بودند تا خلافت خویش راقضاى الهى جلوه دهند وجلوى هرگونه مبارزه با آن را بگیرند به عنوان نمونه :.
1 ـ وقـتـى از ((عـثـمـان )) خواستند از خلافت کناره بگیرد پاسخ داد:((پیراهنى را که خدا بر من پوشاند, بیرون نمى آورم )) ((36)).
2 ((مـعـاویـه )) مـى گـفـت : ((خـداونـد ایـن حـکـومت را به من داده است هر چند شمارا خوش نیاید)) ((37)).
3 ـ ((ابـن زیـاد)) خـطـاب به ((زینب کبرى )) سلام اللّه علیها گفت :((رفتار خدا با اهل بیتت را چگونه دیدى ؟)) ((38)).
وبسیار روشن است که اگر عقیده مردم اینچنین باشد هرگز قیام واعتراضى در برابر حکومتهاى خودکامه وحتى استعمارگران نخواهندداشت .
بـا ایـن وصـف اهـل سـنـت مـى گـویـنـد کـه خداوند مردم را مخیر کردکه خودشان خلیفه اى برگزینند ((39)).

ج : نبوت

اهـل سـنـت معتقدند که پیامبران فقط در بازگو کردن کلام الهى معصوم اند ودر غیر این صورت مـانـنـد دیـگـر افراد بشر اشتباه دارند,بنابراین خطاهائى را چه در کارهاى معمولى وچه در امور شرعى به آن حضرت نسبت مى دهند ((40)) , مثلا:.
1 ـ به هنگام ورود به مدینه مردم را از گرد افشانى درخت خرمامنع کرد, در نتیجه درختها خرما ندادند, وقتى مردم شکایت نزدحضرت بردند, فرمود:.
((من هم انسانى مانند شما هستم )) ((41)).
2 ـ پـیـامـبـر(ص ) سـحـر زده شـد وچـنـدین روز را به همین حال گذراند ونمى توانست کارى کند ((42)).
3 ـ در نماز به آن حضرت فراموشى دست داد ونفهمید چندرکعت خواند ((43)).
4 ـ در ماه رمضان جنب مى شد ونماز صبحش فوت مى گشت ((44)).
5 ـ روایـت مـى کنند که روزى آن حضرت در منزل ((عایشه )) درازکشیده بود ورانش نمایان بود کـه ((ابوبکر)) بر او وارد شد واو در همان حال با وى گفتگو کرد, پس از آن ((عمر)) وارد شد ودر هـمـان حـال بـا اوسـخن گفت ولى هنگامى که ((عثمان )) اجازه ورود خواست , حضرت نشست ولباس خودرا جمع کرد, ((عایشه )) سبب این کاررا پرسید,فرمود:.
((آیا نباید خجالت بکشم از کسى که فرشتگان از او خجالت مى کشند)) ((45)).
6 ـ ((عـمر)) به پیامبر دستور مى داد که بانوانش را با حجاب کند واونمى پذیرفت , تا اینکه قرآن به تایید ((عمر))نازل شد وبه پیامبر(ص )دستور داد که همسرانش را با حجاب نماید ((46)).
7 ـ حـتـى در مـورد وحى الهى نیز نقل مى کنند که روزى آن حضرت در مسجد آیاتى را از فردى شنید وگفت :.
((خـدایـش رحـمـت کند, من را به یاد آیه هائى انداخت که آنهارا ازفلان سوره وفلان سوره حذف کرده بودم )) ((47)).
بنابراین اعتقاد, در ابلاغ وحى نیز نعوذ باللّه نمى توان به آن حضرت اعتماد کرد, واساسا هیچ دلیلى هـم بـر عـصـمـت در ابـلاغ وحـى نـدارنـد, به چه دلیل در کلماتى که به عنوان وحى مى گوید معصوم است ولى در سایر کلماتش خیر؟.
نـتـیـجه این مى شود که چون پیامبر(ص ) معصوم نیست پس کسى که به سنت او عمل مى کند از گمراهى بدور نیست , لذا در برابر سخنان پیامبر(ص ) اجتهادهاى دیگران را قرار مى دهند وبا سنت آن حـضرت مخالفت مى کنند, بر این اساس باید تنها شیعه را پیرو سنت پیامبر(ص )دانست , چرا که آن حضرت را معصوم دانسته , وتمامى فرامینش رابدون چون وچرا مى پذیرند.
آنها به عصمت پیامبران قبل از بعثت وبعد از آن معتقد هستندوبه آیات فراوانى از قرآن کریم براى این ادعایشان استدلال مى کنند, ازجمله :.
1 ـ (وما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ) ((48)).
یعنى : ((پیامبر از روى هواى نفس سخن مى گوید, آن (سخن )نیست مگر وحى الهى )).
2 ـ (ما اتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا) ((49)).
یعنى : ((آنچه پیامبر برایتان آورده را بگیرید, وآنچه که نهیتان کرده را رها سازید)).
3 ـ (قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه ) ((50)).
یعنى : ((بگو: اگر خداى را دوست مى دارید, از من پیروى کنید تاخدا نیز شمارا دوست بدارد)).
4 ـ (اطیعوا اللّه والرسول ) ((51)).

تحلیل قضیه این است که آنها خواستند شخصیت رسول خدا(ص )را زیر سؤال ببرند, وعظمتش را تا حـد یک انسان معمولى وحتى کمتر از آن کاهش دهند, تا پوششى بر خطاهاى خلفا باشد تا این حد که در مورد پیامبر رحمت مى گویند:.
((در مـورد گـروهـى کـه شترچرانى را کشته , وشتررا دزدیدنددستور داد تا دستها وپاهایشان را قـطـع کـردنـد وبا میخهاى داغ چشمهایشان را بیرون آوردند, آنها زبان بر روى زمین مى مالیدند تامردند)) ((52)).
مقدارى تامل در این روایتها مى رساند که اینها از ساخته هاى ((امویان )) وپیروان آنهاست تا حکامى را که از قتل بى گناهان ومثله کردن آنها به بدترین شکل به صرف تهمت وحدس وگمان کوتاهى نمى کنندتبرئه نمایند ((53)) , خصوصا در نسبت دادن احادیثى که دلالت بر زیاده روى آن حضرت در امور جنسى وبى بند وبارى ولهو ولعب دارند.
اما از امام على (ع ) بشنوید که درباره پیامبر(ص ) مى فرماید:.
(( تا اینکه کرامت خداوند سبحان به محمد(ص ) رسید, اورا ازبهترین جایگاهها وعزیزترین ریشه ها بـیـرون آورد, عـتـرت او بـهـتـریـن عـتـرت وخـانـواده اش بـهترین خانواده وشجره اش بهترین شجره است ,که در حرم الهى رشد کرد وکریمانه بالا آمد, این درخت شاخه هائى طولانى ومیوه هائى بس نایاب دارد.
او امـام اهـل تـقـوا وچـشـم بـیـناى هدایت یافتگان است ,چراغى است که روشنى اش مى درخشد وستاره ایست که نورش تابناک است )) ((54)).

د : قرآن

شـیـعـه وسنى متفق القولند که قرآن کریم کلام خداست وبالاترین مرجع مسلمانان است وهرگز باطلى در آن راه ندارد وقرآن فعلى همان است که بر پیامبر نازل گشته است .
الـبـتـه از هـر دو گـروه مـعدود افرادى قائل به تحریف قرآن شده اندوروایاتى در این زمینه نقل مـى کنند ولى باید اقرار کرد که شیعیان این احادیث را قبول ندارند ولى اهل سنت مجبورند آنهارا بپذیرند چون حتى در کتابهاى صحیح ((بخارى )) وصحیح ((مسلم )) نیز آمده است که به دو نمونه اشاره مى کنیم :.
1 ((ابن عباس )) مى گوید:.
از جـمله آیات قرآن , آیه رجم است وهمچنین ما در کتاب خدامى خواندیم که : (لا ترغبوا عن ابائکم فـانـه کـفـر بـکـم ان تـرغـبـوا عـن ابـائکـم ) ویـاچنین مى خواندیم : (ان کفرا بکم ان ترغبوا عن ابائکم ) ((55)).
2 ـ ((ابو موسى اشعرى )) در جمع سیصد نفر قارى اهل ((بصره ))گفت :.
همانا سوره اى مى خواندیم که شبیه سوره برائت بود, من آن رافراموش کرده ام , فقط یک آیه از آن را از حـفـظ دارم که مى گوید: (لو کان لابن آدم وادیان من مال لابتغى وادیا ثالثا ولا یملا جوف ابن آدم الاالـتـراب )وسوره دیگرى شبیه مسبحات نیز مى خواندیم که فقط این آیه را به یاد دارم : (یا ایها الذین امنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتکتب شهادة فى اعناقکم فتسالون عنها یوم القیامة ) ((56)).
اما نه عموم مردم خواه شیعه وخواه سنى چنین اعتقادى دارندونه علماى اهل تحقیق ((57)).
الـبته در تفسیر وتاویل قرآن اختلاف هست , پشتوانه شیعه دراین موضوع ائمه اهل بیت مى باشند, در حـالـیکه مرجع اهل سنت درتفسیر, اصحاب وعلماى اسلام هستند, ولى مى گویند تاویلش را کسى جز خدا نمى داند شیعیان به آیات زیر استدلال مى کنند:.
1 ـ (فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ) ((58)).
یعنى : ((اگر نمى دانید, از اهل ذکر بپرسید)).
2 ـ (ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا) ((59)).
یعنى : ((آنگاه ما بندگان برگزیده خویش را وارثان کتاب قراردادیم )).
3 ـ (لا یمسه الا المطهرون ) ((60)).
یعنى : ((جز پاکان کسى آن را احساس نمى کند)).
در آیه دیگر این پاکان را معرفى کرده است که :.
(انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) ((61)).
یعنى : ((همانا خداوند اراده کرد که پلیدى وناپاکى را از شما اهل بیت بزداید وپاکتان گرداند)).
نـتـیـجـه ایـن دو آیـه ایـن اسـت کـه اهـل بیت که همان پاکانند حقیقت ودرون قرآن را احساس مى کنند ((62)).
اخـتـلاف دیگر در این است که نزد شیعه به هنگام تناقض میان قرآن وسنت , قرآن مقدم است , امام صادق (ع ) مى فرماید: پیامبر(ص )در ((منا)) براى مردم سخنرانى کرد وفرمود:.
((اى مـردم هـر چه از من به گوش شما رسید که با کتاب خداموافق است من آن را گفته ام , وهر چه از سوى من به شما رسید که باکتاب خدا موافق نیست من آن را نگفته ام )) ((63)).
امـا اهل سنت درست بر عکس عمل مى کنند یعنى سنت را برقرآن مقدم مى دارند وشاید به همین خاطر خودرا اهل سنت نامیده اند.
عـلـت آن است که اینها مى بینند کارهائى کرده اند که با قرآن مخالف است وبا آنها انس گرفته اند وحـاکـمـانـشان براى توجیه توسطجاعلین , احادیث دروغى را به پیامبر(ص ) نسبت داده اند که با قـرآن مخالفت دارد لذا گفته اند که سنت بر قرآن حاکم است , یا آن را نسخ ‌مى کند, نظیر آیه وضو ومتعه ((64)).

هـ : سنت پیامبر(ص )

خلفاى سه گانه یعنى ((ابوبکر)) و((عمر)) و((عثمان )) از نوشتن احادیث پیامبر(ص ) جلوگیرى مـى کـردنـد وحـتى گفتگوى , آن را نیزقدغن نمودند, تا جائى که ((عمر)) از صحابه خواست که کتابهاى حدیث موجود نزد خودرا بیاورند, آنها گمان کردند که مى خواهد همه را یک جا جمع کند تا اختلافى در بین نباشد, لذا کتابهایشان را آوردند, اما اوهمه آنهارا در آتش سوزاند ((65)).
دلیلشان این بود که : ((شما از پیامبر احادیثى نقل مى کنید ودر آن اختلاف مى ورزید ومردم پس از شما اختلافشان شدیدتر خواهدشد)) ((66)).
آنگاه دستور مى دادند که به کتاب خدا یعنى قرآن مراجعه کنیدکه همان شمارا کافى است , غافل از اینکه بسیارى از مسائل در قرآن به صورت کلى آمده وبیانش بر عهده پیامبر گذاشته شده است :.
(وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم ) ((67)).
یعنى : ((قرآن را براى تو فرستادیم تا آن را براى مردم بیان وآشکارنمائى )).
عـلـت ایـن کار بسیار واضح است , چون نقل حدیث ازپیامبر(ص ) برابراست با نقل فضایل على (ع ) ونصوص خلافتش ,ورذایل دشمنان آن حضرت ((68)).
بـشـنـویـد: ((امـام ((نـسائى )) صاحب صحیح نسائى پس از نوشتن کتاب ((خصائص )) در فضائل عـلـى (ع ) وارد ((شام )) مى شود, مردم ((شام ))به او اعتراض مى کنند که چرا فضائل ((معاویه ))را یاد آور نشدى ؟مى گوید: هیچ فضیلتى برایش جز دعاى پیامبر(ص ) بر او که فرمود:خداوند هرگز شـکـمش را سیر نکند اطلاع ندارم , آنها خشمگین شده آنقدر با تازیانه بر زیر شکمش مى زنند تا به شهادت مى رسد)) ((69)).
وآنـگـاه کـه حـدیـث نوشته مى شود یعنى از زمان ((عمر بن عبدالعزیز)) چه تناقضات ونسبتهاى زشتى به پیامبر اکرم (ص ) داده شده که زبان از بیان آن شرم دارد.
آنـهـا بـه احادیث نقل شده در کتب صحاح خویش استناد مى کنندوهمه آنهارا معتبر مى دانند در حالى که در صحیح ((مسلم )) از آن حضرت نقل مى کنند که فرمود.
((از من چیزى ننویسید وهر کس چیزى جز قرآن نوشته است باید آن را پاک کند)) ((70)).
لذا ((عمر)) اقدام به آتش زدن احادیث حضرت کرد, مى گوئیم :.
اولا: چرا خود پیامبر(ص ) یا ((ابوبکر)) این کارا نکردند؟.
ثـانـیـا: عـلـى (ع ) در روایـات فـراوانـى که از او نقل مى کنندمى فرماید: من کتاب جامعى از املا پیامبر(ص ) دارم که تمامى احکام در آن است .
ثالثا: تمامى کتب حدیث اهل سنت را باید بى اعتبار دانست .
رابعا: ((عمر بن عبدالعزیز)) هم خلاف فرمان پیامبر(ص )مرتکب شده است .
محدثین آنها هم عدالت را در این مورد رعایت نمى کنند, چرا که از ((ابوهریرة )) یهودى که تنها سه سـال آخـر حـیـات پـیـامبر مسلمان شده هزاران حدیث نقل مى کنند که از حفظ بوده چون سواد نداشته است , امامجموع روایات خلفاى راشدین وهمسران رسول خدا(ص ) واهل بیت و یک دهم یا حـتـى یـک صدم روایات او نمى شود, در حالى که على (ع ) یکى از آنان است که از شش سالگى در خانه پیامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضایل در علوم او آورده اند ((71)).
بـا ایـن وصـف اهـل سـنت تمامى احادیث کتابهاى ((بخارى ))و((مسلم ))را صحیح مى دانند, اما شـیـعیان درباره هیچیک از کتابهاى روائى شان این سخن را نمى گویند وملاک آنها این است که اگر حدیثى مخالف قرآن بود مقبول نیست , حتى اگر سند صحیح داشته باشد.
اهـل سـنـت روش اصـحاب رسول اللّه (ص )را نیز همانند سنت آن حضرت حجت مى دانند, ودلیل مى آورند که حضرت فرمود:.
((اصحاب من مانند ستارگان هستند, به هر کدام اقتدا کنیدهدایت مى شوید)) ((72)).
((اصحاب من نگهدارنده امتم هستند)) ((73)).
امـا مـى دانـیـم که این سخن مورد پذیرش نیست , زیرا بعد ازپیامبر, اصحاب آن حضرت با یکدیگر اختلاف کردند, با هم جنگیدند,همدیگررا لعن ونفرین کردند, وبسیارى از بى گناهان را کشتند, م ى خوردند وزنا کردند ومسلما پیروى از آنان نمى تواند موجب هدایت باشد.
اصلا آیا صحیح است پیامبر(ص ) به اصحاب خود فرمان اقتدابه اصحاب بدهد؟!.
اما شیعیان بر اساس روایات فراوانى که اهل سنت نیز آنهارا نقل کرده اند, تنها راه نجات را در پیروى از ((اهل بیت )) مى دانند ((74)).
به علاوه , در سند حدیث اگر یک شیعه باشد, اهل سنت آن رانمى پذیرند, اما اگر یک ناصبى باشد آن را قبول مى کنند ((75)).

و: ثقلین

یـکى از احادیث مشهور ومعروف نزد شیعه وسنى که در بیش ازبیست کتاب خود آورده اند حدیث ((ثقلین ))است که در آن پیامبر(ص )فرمود:.
((مـن در مـیـان شـما دو چیز گرانبها مى گذارم یکى کتاب خداودیگرى خاندان وخانواده ام , تا هـنـگـامـى که به آن دو چنگ بزنید هرگزپس از من گمراه نخواهید شد, از آنها جلو نیفتید که بـیـچاره مى شوید,واز آنها عقب نیفتید که بدبخت مى گردید, وبه آنان چیزى نیاموزید که آنان از شما داناترند)) ((76)).
جالب اینجاست که در برخى از کتابها این حدیث را اینگونه تحریف کرده اند:.
((من در میان شما کتاب خدا وسنت خویش را مى گذارم )) ((77)).
اما این حدیث سند درستى ندارد.
واگـر ایـن هم درست باشد ((78))
, سنت صحیح نبوى را باید از على بن ابى طالب (ع ) گرفت , نه ((ابـو هـریـرة )) و((کـعـب الاحبار)) همچنانکه درتمسک به قرآن هم باید نزد اهل بیت (ع ) رفت , چنانکه گذشت , اما اهل سنت حتى به قرآن نیز عمل ننموده اند, چون باطن قرآن نزد اهل بیت (ع ) است وکسى که از اهل بیت (ع ) پیروى نکند از قرآن نیز پیروى نکرده است .
نتیجه این مى شود که تنها شیعیان به حدیث ثقلین عمل کرده اند ((79)).

ز: اهل بیت

برخى از اهل سنت ادعا کرده اند که منظور از اهل بیت در قرآن وحدیث همسران پیامبرند, وبرخى دیگر على وفاطمه وحسن وحسین (ع )را نیز به آنها افزوده اند.
اما اولا اکثر علماى اهل سنت که عموما بزرگان آنها هستندنظیر:((مسلم )), ((ترمذی )), ((احمد بـن حـنـبـل )), ((نسائى )), ((خوارزمى )),((فخررازى )), ((طبرى )), ((ابن اثیر)), ((سیوطى )) , ((ابـن عـربـى )) ((80)) و اعـتـراف دارنـد کـه مـنـظـور از اهـل بـیت تنها پیامبر وعلى وفاطمه وحسن وحسین (ع ) هستند وبس .
ثـانـیـا, پـیامبر اکرم (ص ) تا شش ماه بعد از نزول آیه تطهیر همواره از در خانه على (ع ) رد مى شد وخطاب به آنان آیه تطهیر را تلاوت مى فرمود ((81)).
ثـالـثـا خـطـاهـائى کـه در طـول تـاریـخ از هـمسران پیامبر رخ داده بامحتواى این آیه سازگار نیست ((82)) به خلاف اهل بیت .
مضافا به بیانات حضرت على (ع ) در نهج البلاغه ((83)) پیرامون معرفى اهل بیت ((84)).

ح : امامت وخلافت

منظور از امامت رهبرى مسلمین بعد از پیامبر(ص )است .
شیعیان معتقدند که امامت منصبى است الهى , اما اهل سنت حق انتخاب امام ورهبررا به خود مردم واگذار مى کنند.
امامت در قرآن :.
1 ـ خداوند متعال در گفتگوى خود با حضرت ابراهیم (ع )مى فرماید:.
(انى جاعلک للناس اماما قال ومن ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین ) ((85)).
یـعـنـى : ((مـن تورا پیشواى مردم قرار دادم , (ابراهیم ) گفت : ازفرزندانم (نیز), گفت : عهد من ظالمین را شامل نمى شود)).
ومـى دانـیـم کـه ((ابـوبـکـر)) و ((عمر)) و((عثمان )) بیشتر ایام عمرشان رادر شرک وبت پرستى گذرانده اند وتنها على (ع ) بود که جز خداوندمعبودى نداشت واز ظلم شرک دور بوده است .
آیاتى هم صرفا در مورد امامت على (ع ) آمده است از جمله :.
2 ـ (انـمـا ولـیـکـم اللّه ورسـولـه والـذیـن امـنـوا الـذیـن یـقیمون الصلوة ویؤتون الزک و ة وهم راکعون ) ((86)).
یـعـنـى : ((ولى وحاکم شما فقط خدا وپیامبرش وکسانى هستند که نمازرا بر پا مى دارند ودر حال رکوع انفاق مى نمایند)) ((87)).
3 ـ (یـا ایـهـا الـرسـول بـلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فمابلغت رسالته واللّه یعصمک من الناس ) ((88)).
یـعـنـى : ((اى پـیـامبر, آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل گشته ابلاغ کن که اگر انجام ندهى رسالتش را نرسانده اى , خدا تورا ازمردم نگاهدارى مى نماید)) ((89)).
4 ـ (الـیـوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لک م دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا) ((90)).
یـعنى : ((امروز اهل کفر از دین شما مایوس گشتند, پس از آنهانهراسید بلکه از من هراس داشته بـاشـیـد, امـروز دینتان را برایتان کامل کرده ام ونعمتم را بر شما تمام نموده ام وراضى گشتم که اسلام براى شمادین باشد)) ((91)).
امامت در سنت :.
پـیـامـبـر اکـرم در روز 18 ذى الـحـجـه سـال دهـم هجرت در حجة الوداع مردم را در سرزمین ((غدیرخم )) گرد آورده , پس از اقرار گرفتن ازآنها در مورد ولایت وحکومت خویش فرمود:.
((هر که من مولاى او هستم على نیز مولاى اوست )) ((92)).
وفرمود:.
((کار مرا جز من وعلى کس دیگرى نمى تواند انجام دهد)) ((93)).
((هـمـانـا ایـن (یعنى على ) برادرم , وصیم , وجانشین بعد ازمن است , پس سخن اورا گوش کنید واطاعتش نمائید)) ((94)).
((اى على , جایگاه تو نزد من چون جایگاه ((هارون )) نزد((موسى ))(ع )است )) ((95)).
در روایات زیادى پیامبر(ص ) ائمه بعد از خویش را دوازده نفرمعرفى کرده است , از جمله :.
((دین همچنان پا بر جاست تا قیامت بر پا شود, ودوازده خلیفه بر شما خلافت کنند که همه آنها از قریش هستند)) ((96)).
اهـل سـنـت در تطبیق این روایات اختلاف کرده اند, تا جائى که معاویه ویزید وبنى مروان را نیز از مصادیق آن به شمار آوردند ((97)).
امـا حـقـیـقت این است که اهل سنت تا سال 230 على (ع ) را جزوخلفاى راشدین هم نمى دانستند واورا بـر مـنـابـر لعن مى کردند, در این سال بود که ((احمد بن حنبل )) نام آن حضرت را در زمره خلفاى راشدین به حساب آورد ((98)) وگفت :.
((دربـاره بـزرگـوارى هـیـچ یک از یاران پیامبر(ص ) به اندازه على (ع ) حدیث حسن به دست ما نرسیده است )) ((99)).
اما شیعیان بر اساس روایات فراوانى که حتى اهل سنت نیز آن رانقل کرده اند, مصداقش را دوازده امام خویش مى دانند, از جمله :.
پیامبر در جواب یک یهودى که از جانشینانش سؤال کرد فرمود:.
((جـانـشـین من على , بعد حسن وحسین , بعد فرزندان حسین :على , محمد, جعفر, موسى , على , محمد, على , حسن , آنگاه محمدمهدى (عج ) مى باشند)) ((100)).
اهل سنت مى گویند:.
تصریحى درباره خلافت از جانب پیامبر(ص ) نیامده , وخلافت جز با شورا ممکن نیست , و((ابابکر)) با راى بزرگان از اصحاب به خلافت برگزیده شد ((101)).
آنـها حتى مى گویند: خلافت با زور وجنگ هم ثابت مى شودونیازى به بیعت ندارد, ((عبداللّه بن عمر)) مى گوید: ((ما همراه کسى هستیم که پیروز شود)) ((102)).
علاوه بر دلیلهائى که براى اثبات امامت وخلافت على (ع )واولاد طاهرینش آمده مى گوئیم :.
1 ـ چـرا ((ابـوبـکر)) و((عمر)) و((معاویه )) و((بنى مروان )) و((بنى عباس ))و براى خود جانشین تعیین کرده اند؟.
2 ـ آیا پیامبر(ص ) به اندازه خلیفه اول ودوم بینش نداشت وآینده نگر نبود؟.
3 ـ آیا پیامبر(ص ) که پایه گذار حکومت اسلامى بود دلش به اندازه خلفا براى اسلام نمى سوخت ؟.
4 ـ پـیـامـبـرى که هر گاه از مدینه بیرون مى رفت جانشینى براى آن تعیین مى کرد آیا به هنگام مرگش این کاررا نکرد؟ ((103)).

ط : صلوات

روایات فراوانى در کتب اهل سنت هست که مى گویند:.
وقتى آیه شریفه :.
(ان اللّه وملائکته یصلون على النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه وسلمواتس لیما) ((104)).
یـعـنـى : ((هـمـانـا خداوند وملائکه اش بر پیامبر صلوات مى فرستد,اى اهل ایمان (شما هم ) بر او صلوات وسلام بفرستید)).
نازل شد, اصحاب نزد آن حضرت آمده چگونگى صلوات فرستادن بر ایشان را سؤال کردند, فرمود:.
((بـگوئید: ((اللهم صل على محمد وعلى آل محمد کما صلیت على ابراهیم وعلى آل ابراهیم انک حمید مجید)) ((105)).
بـر هـمـیـن اسـاس شیعیان همیشه در صلواتهایشان مى گویند:اللهم صل على محم د وعلى آل محمد, اما اهل سنت پس از ذکر نام پیامبرمى گویند: صلى اللّه علیه وسلم .
به علاوه :.
رسول خدا(ص ) فرمود:.
((دعا به آسمان بالا نمى رود مگر زمانى که بر محمد واهل بیتش درود بفرستند)) ((106)).
وفرمود:.
((هر کس نمازى بخواند که در آن بر من وخاندانم درود نفرستدنمازش قبول نیست )) ((107)).
امام ((شافعى )) هم به مضمون این حدیث فتوا داده است ودر شان اهل بیت این شعررا سروده است :.
کفاکم من عظیم الشان انکم ـــــ من لم یصل علیکم لاصلاة له ((108)).
یـعـنـى : ((در مـقـام ومـنـزلـت شما همین بس که هر کس بر شما درودنفرستد نمازش درست نیست )) ((109)).

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد