اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

اندکی صبرسحرنزدیک است

کتاب مقاله سخنرانی کتاب درسی نمونه سئوال

چکیده اندیشه های دکترتیجانی۲

فصل سوم : اصحـاب

اصحاب .
از مهمترین ابحاث محورى واساسى , بحث در زندگى وعقایداصحاب پیامبر(ص )است .
آنها اساس همه چیزند وما دینمان را از آنها فرا گرفته ایم وبه وسیله چراغ روشنائى آنها, ظلمتهارا مـى شکافیم , علماى اسلام که به این امر واقف بوده اند کتابهاى مفصلى در این زمینه چون : ((اسد الغابه فی تمییز الصحابه )) و((الاصابه فی معرفة الصحابه )) و((میزان الاعتدال ))وتالیف کرده اند.
اشـکـالـى در ایـنـجا مطرح است وآن اینکه علماى اسلام تا کنون مطابق آرا ونظرات حکام اموى یا عباسى که عدوات وکینه بسزائى بااهل بیت وپیروانشان داشتند تاریخ نویسى مى کرده اند بنابراین دور ازانصاف است که سخنان پیروان اهل بیت را بررسى نکنیم ((110)).
اهـل سـنـت همه اصحاب را بدون استثنا عادل مى دانند وبر همه آنها صلوات مى فرستند, وبا تمام شـدت مـخـالـف هـر نـوع انـتـقـاد یـااعتراضى نسبت به آنها هستند, ومخالف این عقیده را کافر مـى دانند ((111)) ,حتى اگر قائل به شهادتین باشد, مى گویند: کسى که به ((ابابکر)) دشنام داده به مرده اش حتى دست هم نباید زد, بلکه اورا با چوب به سوى قبربکشانند ((112)).
آنها معتقدند هر کس چیزى از پیامبر(ص ) روایت کرده , یا هرمسلمانى که اورا در حال ایمان دیده بـاشـد صـحابى وعادل است , حتى ((محمد بن ابى بکر)) که زمان رحلت آن حضرت سه ماهه بود جزاصحاب است ((113)).
بـنابراین اگر حدیثى به یکى از اصحاب برسد آن را مى پذیرندودیگر در احوالات آن صحابى یا متن حدیث بحث نمى کنند.
وقتى من براى علماى خود استدلال مى کنم که صحابه خودشان این تقدس را قبول نداشتند, مثلا ((عمر)) ((ابو هریره ))را با تازیانه زد وازحدیث گفتن بازداشت واورا به دروغ گوئى متهم ساخت مى گویند:صحابه حق داشتند هر چه مى خواهند درباره یکدیگر بگویند ولى مادر سطحى نیستیم که از آنها انتقاد یا ردشان کنیم .
مى گویم : آنها با هم جنگیدند, همدیگررا تکفیر کرده وکشتند,مى گویند همه مجتهد بودند, آنکه درسـت فـهمیده دو برابر وآنکه نادرست فهمیده یک برابر پاداش دارد ((114)) خلاصه ما نباید در کار آنهادخالت کنیم .
امـا شـیعیان ضمن ارزش دانستن همراهى با پیامبر(ص )مى گویند: اگر صحابى رسول اللّه (ص ) تـوانـسـت ایـن فـضـیلت را حفظکند پاداشى مضاعف دارد وگر نه به عذابى دو چندان گرفتار مى آید,بنابراین اصحاب دو دسته اند:.
دسته اول مؤمن وتسلیم خدا ورسول .
دسته دوم به ظاهر مؤمن ولى در درون داراى مرض وشک وتردید.
بـراسـاس گـواهى تاریخ برخى از اصحاب زنا کرده , میگسارى نموده , شهادت دروغ داده , از دین بازگشته , جنایتهاى بزرگ کرده , وبه امت خیانت ورزیده اند ((115)) که به بررسى آنها دردوبخش مى پردازیم .

بخش اول : نگاهى کلى به اصحاب

قـبل از هر چیز باید دانست که خداوند سبحان در آیات متعددى اصحابى را که به رسول خدا(ص ) ارادت داشـتند وبدون هیچ طمع , یافشار, یا خود بزرگ بینى تنها به خاطر رضاى خدا ورسولش از آن حـضـرت پـیروى کرده اند, ستوده است ((116)) که ما در مورد آنان بحثى نداریم همچنانکه در مـورد دو مـنـافـقى که مورد لعن شیعه وسنى هستندیعنى ((عبداللّه بن ابی )) و((عبداللّه بن ابى سلول )) ((117)) نیز بحثى نمى کنیم .
بـلـکـه بـحث بر سر آن گروه از اصحاب است که مورد اختلاف مسلمانان هستند ودر لسان قرآن وحدیث نکوهیده شده ومورد تهدیدقرار گرفته اند ((118)).

الف : اصحاب در قرآن

آیات فراوانى در قرآن کریم خصوصا در سوره هاى توبه ,احزاب ومنافقون به توبیخ وسرزنش برخى از اطـرافیان پیامبر(ص ) که از فرمان خدا ورسولش تخلف ورزیده اند با عنوان منافق مى پردازند,از جمله :.
1 ـ (یحلفون باللّه ما قالوا ولقد قالوا کلمة الکفر وکفروا بعداسلامهم ) ((119)).
یـعـنـى : ((به خدا قسم مى خورند که (چیزى ) نگفته اند, ولى به تحقیق آنها کلام کفر را گفته اند وپس از اسلامشان کافر گشته اند)).
2 (الا عـراب اشـد کـفـرا ونـفـاقـا واجـدر الا یـعـلـمـوا حـدود مـا انزل اللّه على رسوله واللّه علیم حکیم ) ((120)).
یـعنى : ((اعراب شدیدترین کفر ونفاق را دارا هستند ودر نادانى احکامى که خداوند بر رسولش فرو مى فرستد سزاوارترند, وخداونددانا وحکیم است )).
3 ـ (ومـن الـنـاس من یقول امنا باللّه وبالیوم الا خر وماهم بمؤمنین یخادعون اللّه والذین امنوا وما یـخـدعـون الا انـفـسهم وما یشعرون فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا وله م عذاب الیم بما کانوا یکذبون ) ((121)).
یـعـنى : ((گروهى از مردم مى گویند: ما به خدا وروز جزا ایمان آورده ایم , ولى آنها مؤمن نیستند مـى خـواهـنـد خـدا ومـؤمـنـیـن را فریب دهند در حالى که جز خودرا فریب نمى دهند, اما این را نـمـى فـهـمند درقلبهاشان مرض هست وخدا هم بر مرضشان افزوده , ودر اثر ادعاى دروغینشان عذابى دردناک براى آنها مى باشد)).
4 ـ (اذا جاک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول اللّه واللّه یعلم انک ل رسوله واللّه یشهد ان المنافقین لکاذبون اتخذوا ایمانهم جنة فصدوا عن سبیل اللّه انهم سا ما کانوا یعملون ذلک بانهم امنوا ثم کفروا فطبع على قلوبهم فهم لایفقهون ) ((122)).
یـعنى : ((چون منافقین نزد تو آیند مى گویند: شهادت مى دهیم که تو رسول خدائى , خدا مى داند کـه تـو رسـول اوئى وخـدا شهادت مى دهدکه منافقین دروغ مى گویند اینان پیمانها وقسمهاى دروغـشـان را سـپـرخویش قرار داده اند تا راه خدارا (بر مردم ) ببندند, اینها چه کار بدى مى کنند عـلـتش این است که آنها ایمان آوردند وبعد از آن کافر گشتندوخداوند هم قلبهاشان را بسته در نتیجه هیچ نمى فهمند)).
5 ـ (ان المنافقین یخادعون اللّه وهو خادعهم واذا قاموا الى الصلوة قامواکسالى یراؤون الناس ولا یذ کرون اللّه الا قلیلا) ((123)).
یـعـنى : ((منافقین با خدا فریبکارانه رفتار مى کنند, او هم فریب آنان را پاسخ مى دهد, وچون براى نـمـاز بـخـواهـنـد برخیزند با کسالت برمى خیزند ودر برابر مردم ریا مى کنند و (نشانه دیگرشان این است که )خدارا جز اندک یاد نمى کنند)).
6 ـ (واذ یقول المنافقون والذین فى قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه ورسوله الاغرورا) ((124)).
یـعـنـى : ((آن هـنگام که منافقین وکسانى که در دلهاشان مرض بودگفتند: خدا ورسولش به ما وعده اى جز فریب ندادند)).
وآیات دیگرى که مجال بازگوئى آنها نیست ((125)).
اهل سنت در پاسخ به این اشکال مى گویند:.
اولا در صـحابى بودن اشخاص ایمان اورا نیز شرط مى دانیم یعنى ((صحابى کسى است که به حال ایمان پیامبر(ص ) را دیده باشد)).
وثانیا منافقان حسابشان جداست واز صحابه نیستند.
اما وقتى دقیقتر موشکافى کنیم در مى یابیم که :.
اولا همه آنان که با پیامبر همراه وهمنشین بودند شهادتین راگفته بودند.
پیامبر(ص ) هم آن ایمان ظاهرى را پذیرفته بود ومى فرمود: ((به من فرمان داده شده که به ظاهر افراد داورى کنم , کار درون افراد باخداست )).
ثانیا پیامبر منافقین را نیز جز اصحاب خویش دانسته است ,((بخارى )) مى گوید:.
((عمر)) از پیامبر(ص ) اجازه خواست که گردن ((عبداللّه بن ابى ))منافق را بزند, حضرت فرمود: اورا رها کن , مبادا مردم بگویندمحمد(ص )اصحابش را مى کشد ((126)).
ثـالـثا منافقین شناخته شده نبودند, ((بخارى )) گوید: ((عمر)) ازرسول خدا, درخواست کرد که گردن ((ذوالخویصره )) که به پیامبر گفته بود به عدالت رفتار کن را بزند, حضرت فرمود:.
((اورا رهـا کن , زیرا یارانى دارد که هر یک از شما نماز خودرا دربرابر نماز او وروزه خودرا در برابر روزه او کـوچـک مـى شمارد, آنهاقرآن مى خوانند ولى از گلوى آنان فراتر نمى رود, وچون بیرون جستن تیر از کمان از دین بیرون مى روند)) ((127)).
رابعا قرآن کریم هم آنان را ناشناخته معرفى مى کند:.
(ومن اهل المدینة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم ) ((128)).
یعنى : ((برخى ازاهل مدینه نفاق مى ورزند, تو آنهارا نمى شناسى ولى ما مى شناسیم )).
خامسا رسول خدا(ص ) دشمنى با على بن ابى طالب (ع ) رانشانه نفاق اعلام کرده بود ((129)) پس لااقـل افـرادى چون ((معاویه )) و((عمروعاص ))و((بسر بن ارطاة )) را باید جز منافقین به حساب بیاورید.
سـادسا آیات فراوانى از قرآن کریم اصحاب را با وصف ایمان مورد عتاب ونکوهش قرار مى دهند, از جمله :.
1 ـ (یـا ایـهـا الذین امنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فى سبیل اللّه اثاقلتم الى الارض ارضیتم بالحیوة الـدنـیا من الاخرة فما متاع الحیوة الدنیا فى الاخرة الاقلیل الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما ویستبدل قوما غیرکم ولا تضروه شیئا واللّه على کل شى قدیر ) ((130)).
یعنى : ((اى اهل ایمان چه مى شود شمارا که وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسیج شوید بر زمـیـن سـنـگـینى مى کنید؟ آیا به زندگانى دنیائى به جاى آخرت راضى گشته اید؟ همانا بهره زنـدگـى دنـیـادر بـرابـر آخرت اندک است اگر بسیج نشوید شمارا دچار عذابى دردناک مى کند وگـروه دیـگرى را جایگزین شما مى نماید, این کار هیچ ضررى براى او ندارد که خدا بر هر چیزى قادراست )).
2 ـ (یا ایها الذین امنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عنداللّه ان تقولوا مالا تفعلون ) ((131)).
یـعـنـى : ((اى کـسانى که ایمان آورده اید, چرا چیزى را مى گوئید که به آن عمل نمى کنید بسیار نفرت انگیزاست درپیشگاه خدا این که بگوئید چیزى را که به آن عمل نمى کنید)).
3 ـ (یمنون علیک ان اسلموا قل لاتمنوا على اسلامکم بل اللّه یمن علیکم ان هداکم للایمان ان کنتم صادقین ) ((132)).
یـعـنـى : ((بـر تـو منت مى گذارند که اسلام آورده اند بگو: اسلامتان رابر من منت نگذارید, بلکه خداوند بر شما منت نهاد که به سوى ایمان هدایتتان کرد اگر اهل صداقت وراستى باشید)).
4 ـ (قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا ولما یدخل الایمان فى قلوبکم ) ((133)).
یـعنى : ((اعراب گفتند: ایمان آوردیم , بگو: ایمان نیاورده اید ولى بگوئید: اسلام آورده ایم , چرا که هنوز ایمان در قلبهاتان واردنشده است )).
5 ـ (وان فـریـقـا من المؤمنین لکارهون یجادلونک فى الحق بعد ما تبین کانمایساقون الى الموت وهم ینظرون ) ((134)).
یـعـنـى : ((گـروهـى از مؤمنین اظهار نارضایتى مى کنند اینها بعد ازآشکار شدن حق در آن با تو جدال ونزاع مى نمایند, گویا خود مى بینندکه به سوى مرگ کشیده مى شوند)).
6 ـ (انـمـا یـسـتـاذنـک الـذیـن لا یـؤمـنـون بـاللّه والـیوم الاخر وارتابت قلوبهم فهم فی رى بهم یترددون ) ((135)).
یـعنى : ((تنها آنهائى که ایمان به خدا وروز جزا نیاورده اند ودلشان پر از شک وریب است از تو اجازه معافى از جهاد مى خواهند, همانا آنهادر شک وتردیدشان خواهند ماند)).
7 ـ (لو خرجوا فیکم ما زادوکم الا خبالا ولاوضعوا خلالکم یبغونکم الفتنة و فیکم سماعون لهم واللّه علیم بالظالمین ) ((136)).
یـعـنـى : ((اگـر ایـنـان بـا شـما مؤمنین براى جهاد بیرون بیایند جزخیانت وفریب در سپاه شما نمى افزایند, هر چه بتوانند در کار شمااخلال مى کنند واز هر سوى در پى فتنه انگیزى هستند, در مـیـان شما هم کسانى هستند که به آنها گوش مى دهند (وسخنشان را مى پذیرند),خداوند هم به حال ستمگران داناست )).
8 ـ (ومـنـهـم مـن یـلـمـزک فـى الـصـدقـات فـان اعـطوا منها رضوا وان لم یعطوامنها اذا هم یسخطون ) ((137)).
یـعـنى : ((برخى از آنان در تقسیم صدقات بر تو خرده مى گیرند,پس اگر مال زیادى به آنها عطا کنى راضى مى شوند واگر چیزى به آنهاداده نشود سخت خشمگین مى گردند)).
9 (ومنهم الذین یؤذون النبى ویقولون هو اذن , قل اذن خیرلکم , یؤمن باللّه ویؤمن للمؤمنین ورحمة للذین آمنوا منکم والذین یؤذون رسول اللّه لهم عذاب الیم ) ((138)).
یـعـنـى : ((بـرخى از آنان دائما پیامبررا اذیت کرده مى گویند: شخص خوش باورى است , بگو این خـوش بـاورى مـن بـه نـفع شماست , پیامبربه خدا ایمان دارد وبراى مؤمنین مامن وپناگاه است وبـراى ایـمـان آورده هـاى شما رحمت مى باشد, اما براى آنها که رسول خدارا اذیت وآزار مى دهند عذابى دردناک مى باشد)).
به اضافه آیات دیگر ((139)) که در یک جمع بندى مى فرماید:.
(افاین مات او قتل انقلبتم على اعقابکم ) ((140)).
یعنى : ((آیا اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود به گذشته هاى خویش باز مى گردید)) ((141)).

ب : اصحاب در سنت

1 ـ ((ابو سعید خدرى )) گوید: پیامبر فرمود:.
(((روز قـیامت ) گفته مى شود: تو نمى دانى که پس از وفاتت چه بدعتها در دین گذاشتند, آنگاه من مى گویم : دور باد, دور باد, آنان که پس از من در دین تغییر دادند وبدعت نهادند)) ((142)).
2 ـ ((ابو هریرة )) مى گوید: پیامبر(ص ) فرمود:.
((گـروهـى را دیـدم آنها را شناختم , ناگهان مردى به آنها گفت :زودتر بیائید, گفتم : به کجا؟ گـفـت : بـه خدا قسم به سوى جهنم , گفتم :اینها چه کار کرده اند؟ گفت : پس از تو به جاهلیت بازگشتند ومرتدشدند, از آنها نمى بینم کسى رها شود جز به اندازه چند شترى که از گله شتران جدا شده اند)) ((143)).
3 ـ پیامبر خدا(ص ) فرمود:.
((من قبل از شما مى روم وشاهد وگواه بر کارهاى شما هستم به خدا سوگند بر شما نمى ترسم که پس از من مشرک شوید ولى مى ترسم که بر سر دنیا رقابت کنید)) ((144)).

ج : اصحاب وبرخورد با پیامبر9

1 ـ ((ذو الحویضره )) به تقسیم پیامبر(ص ) اعتراض کرد, حضرت فرمود:.
((اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسى مى خواهد به عدالت رفتار نماید؟)) ((145)).
2 ـ در جـریـان صـلـح حـدیـبـیـه وقتى پیامبر پیمان نامه را پایان داد به اصحاب خود فرمان داد: ((برخیزید, حیوانات خودرا نحر کنیدوسرهایتان را بتراشید)).
راوى گوید به خدا سوگند هیچیک از آنها بر نخاستند, تا اینکه حضرت سه بار فرمان خودرا تکرار فرمود, وقتى دید کسى برنمى خیزد, نزد ((ام سلمه )) رفت وماجرا را برایش نقل کرد ((146)).
3 ـ وقتى پیامبر(ص ) در آخرین روزهاى حیات خویش ازاصحاب درخواست کرد که کاغذ ودواتى بـیـاورنـد تـا بـراى آنـهـا چـیـزى بنویسد که هرگز پس از آن گمراه نشوند, ((عمر)) از این کار جلوگیرى کرد وضمن نسبت هذیان دادن به حضرت اظهار داشت که قرآن مارابس است .
حاضرین اختلاف کرده با هم نزاع کردند تا جائى که حضرت فرمود:.
((بلند شوید واز نزد من بیرون روید)).
بـه هـمـیـن خاطر ((ابن عباس )) همواره مى گفت : بالاترین مصیبت ,مصیبتى بود که نگذاشتند رسـول خـدا(ص ) آن کـتـاب را بـر ایـشـان بـنویسدوبجاى اطاعت پیامبر اختلاف کردند وهیاهو نمودند ((147)).
4 ـ پـیـامـبـر اکرم (ص ) دو روز قبل از وفاتشان سپاهى را به فرماندهى جوان هجده ساله اى به نام ((اسـامـة بـن زیـد)) بـراى جـنگ بارومیان بسیج نمودند وهمه مسلمانان را مامور حضور در آن کـردنـدومـتـخلفین را لعنت فرمودند با این وصف گروهى از جمله ((ابوبکر))و((عمر)) به بهانه جوان بودن فرمانده که هنوز صورتش مو در نیاورده ازحضور سرباز زدند ((148)).
پـیـامـبـر(ص ) از این عملکرد سخت متاثر وعصبانى شدند وباحالت تب در حالى که سر مبارک را بـسـتـه وپـاهـارا بـه زور بـر زمـیـن مى کشید از منزل خارج شده بر فراز منبر رفت وپس از حمد الهى فرمود:.
((اگر امروز در فرماندهى او تشکیک مى کنید وطعنه مى زنید قبلانیز در فرماندهى پدرش طعنه مى زدید)) ((149)).
5 ـ دوازده تن از اصحاب پیامبر(ص ) به بهانه دور بودن راه مسجدالنبى از مال خودشان مسجدى ساختند وحضرت را جهت افتتاح آن دعوت نمودند.
اما خداوند سبحان نفاق آنان را روشن ساخت وپیامبر(ص ) رااینگونه آگاه کرد که :.
(والـذین اتخذوا مسجدا ضرارا وکفرا وتفریقا بین المؤمنین وارصادالمن حارب اللّه ورسوله من قب ل ولیحلفن ان اردنا الا الحسنى واللّه یشهدانهم لکاذبون لا تقم فیه ابدا) ((150)).
یعنى : ((کسانى که براى زیان رسانیدن وکفر ورزیدن وجدائى انداختن میان مؤمنان وسنگرسازى بـراى آنـان کـه بـا خـدا وپـیـامبرجنگیده اند مسجدى پدید آورده اند وسوگند مى خورند که جز نـیـکـى هـدفـى نـداشتیم در حالى که خدا گواهى مى دهد که اینان دروغگویندهرگز در چنین مسجدى اقامت نکن )) ((151)).
6 ـ ((جابر بن عبداللّه )) مى گوید:.
قـافـله اى که مواد غذائى با خود حمل مى کرد از شام آمد, مامشغول نماز جمعه با رسول خدا(ص ) بودیم , مردم متفرق شدند بجزدوازده نفر که این آیه نازل شد:.
(واذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها وترکوک قائما) ((152)).
یـعنى : ((چون تجارت یا کار لهوى را ببینند به طرف آن پراکنده مى شوند وتورا که ایستاده اى تنها مى گذارند)) ((153)).
7 ((برا بن عازب )) مى گوید:.
رسـول اکـرم (ص ) ((عبداللّه بن جبیر)) را به همراه پنجاه پیاده نظام در دره ((احد)) قرار داد وبه آنـهـا فـرمان داد که خواه در صورت شکست وخواه پیروزى از آنجا حرکت نکنند تا فرمان حضرت برسد, اماهمینکه آثار پیروزى پدیدار گشت وجواهرات زنان آشکار شد فریادکشیدند:.
((غـنـیـمـت , اى قـوم غـنـیـمت ))!! دره را رها کرده به سوى جمع آورى غنائم به راه افتادند وبه فـریـادهاى ((عبداللّه بن جبیر)) اعتنائى نکردند,نتیجه این عمل شکست سپاه اسلام وبه شهادت رسـیـدن هفتادنفر شد,آنجا بود که حضرت رسول (ص ) هر چه فریاد کرد جز دوازده نفر کسى با او نبود ((154)).
8 قضیه ((احد)) مربوط به سال سوم هجرت که مسلمانان درضعف قرار داشتند بود اما این صحنه بـراى آنـان عـبـرت نشد و در پایان سال هشتم پس از فتح ((مکه )) که تعداد دوازده هزار سپاهى حـضـرت راهـمـراهـى مى کردند یعنى دوازده برابر سپاهیان اسلام در ((احد)) در((حنین )) این صـحـنـه را تـکـرار کرده مجددا حضرت را در وسط میدان تنهاگذاشتند, قرآن کریم آن حادثه را اینگونه ترسیم مى کند:.
ـ (ویـوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئاوضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین ثم انزل اللّه سکینته على رسوله وعلى المؤمنین وانزل جنودا لم تروها وعذب الذین کفروا وذلک جزاالکافرین ) ((155)).

یـعـنى : (( (خداوند در مواقع فراوانى شمارا یارى کرد از جمله :)روز ((حنین )) که لشکر بسیارتان مغرورتان ساخته بود, آن لشکر بزرگ هرگز به کارتان نیامد وزمین با آن بزرگى بر شما تنگ آمد در نـتـیـجـه هـمـه شـمـا پـا بـه فـرار گـذاشـتـیـد واز صـحـنه جنگ در رفتید آنگاه خداوند آرامـش وطـمـانـیـنـه اش را بـر رسـول ومـؤمنان نازل کرد ولشکریانى فرو فرستاد که شما آنهارا نمى دیدید تا بالاخرة کافران را سخت عذاب کرد واین هم کیفر کافران است )).
جالب اینجاست که ((ابو قتاده )) مى گوید:.
مـسـلمانان پا به فرار گذاشتند, من هم با آنها فرار کردم , ناگهان ((عمر بن خطاب )) را در میان مردم یافتم , به او گفتم : این مردم را چه شده است ؟ گفت کار خدااست ((156)) !!.
9 ((ابن عباس )) مى گوید:.
در روز چهارم ذى الحجه پس از انجام عمره پیامبر اکرم (ص )اعلام کردند که زنانتان بر شما حلال هـسـتـند, یکى از ما وقتى به سرزمین ((منا)) رفته بود نتوانست شهوتش را کنترل کند وقتى این خبر به رسول خدا(ص ) رسید حضرت به سخنرانى ایستاد وفرمود:.
((شنیدم چنین وچنان مى گوئید, به خدا سوگند من از شمانیکوکارتر وبا تقواترم )) ((157)).
10 ((انس بن مالک )) مى گوید:.
وقتى خداوند مقدارى از اموال قبیله ((هوازن )) را به رسول خدا(ص ) غنیمت داد, حضرت آن را به مردانى از ((قریش )) بخشید,برخى از انصار گفتند:.
خـدا پـیـامـبـرش را بـبـخـشـد, به ((قریش )) مى بخشد ومارا رها مى کنددر حالى که خونشان از شمشیرهایمان مى چکد, رسول خدا(ص )آنهارا در جائى گردآورده فرمود:.
((مـن بـه آنها که تازه مسلمان شده اند چیزى بخشیده ام , آیا راضى نمى شوید که آنها با مالهایشان بروند وشما با رسول خدا؟)) ((158)).
11 پـیامبر اکرم (ص ) از وصل کردن روزه به روزه روز دیگر نهى فرمود اما اصحاب آن را نپذیرفتند وروزه ها را به هم وصل مى کردند ((159)).

د : اصحاب وتغییر سنت پیامبر9

1 ((بـرا بـن عـازب )) گوید: ما پس از پیامبر(ص ) چه کارها کردیم وچه انحرافها در دین به وجود آوردیم ((160)).
2 ـ ((انـس بـن مالک )) گوید: هیچیک از احکام شریعت رانمى شناسم که بدون تغییر باقى مانده باشد به جز نماز واین نماز هم ضایع شده است ((161)).
3 ـ ((ابـو سـعید خدرى )) به ((مروان )) که امیر مدینه بود اعتراض مى کند که چرا بر خلاف سنت پـیـامـبـر(ص ) خـطـبـه عـیـدرا قـبـل از نـمـازمـى خـوانـى ؟ گـفـت : چون مردم پس از نماز نمى نشینند ((162)).
علتش هم این بود که خطبه بالعن على واهل بیتش ختم مى شد.
4 ـ رسول خدا(ص ) اطاق بوریائى را براى نماز خواندن فراهم کرد, برخى از مسلمانان نیز همراه او نماز خواندند, یکى از شبها رسول خدا(ص ) دیر کرد وتشریف نیاوردند, مردم سر وصداراه انداختند وباسنگ به در خانه کوبیدند حضرت ناراحت شده به آنان فرمود:.
((آنـقـدر رفـت وآمـد کـردیـد کـه خـیال کردم (این نماز مستحبى ) برشما واجب شده پس نماز مستحبى را در خانه بخوانید)) ((163)).
5 ـ ((عمر)) در ایام خلافتش مردم را براى به جماعت برگزار کردن نماز مستحبى (صلاة تراویح ) گرد هم مى آورد ومى گفت : چه بدعت خوبى ! ((164)).
6 ـ ((ابـو الـدردا)) مى گوید: به خدا قسم چیزى از سنت پیامبر(ص ) نمى یابم جز اینکه همه با هم نماز مى خوانند ((165)).

هـ : برخورد اصحاب با یکدیگر

این موضوع در بخش دوم این فصل مشروحا بررسى خواهدگردید.

بخش دوم : بررسى احوالات برخى از اصحاب

الف : ((ابوبکر)):

موارد تخلفات او به اختصار از این قراراست :.
1 ـ گـروهى از ((بنى تمیم )) در سال نهم هجرى بر پیامبر(ص ) واردشدند, ((ابوبکر)) و((عمر)) هر کدام به فردى اشاره کردند که پیامبر(ص )اورا امیرشان سازد, آن دو آنقدر در محضر حضرت با یکدیگر مخالفت کرده وسروصدایشان بالا رفت تا جائى که این آیه شریفه نازل شد:.
(یـا ایـهـا الـذیـن امـنـوا لا تـرفعوا اصواتکم فوق صوت النبى ولا تجهرواله بالق ول کجهر بعضکم لبعض ) ((166)).
یـعـنى : ((اى مؤمنان , صدایتان را از صداى پیامبر بلندتر نکنیدوهمانگونه که با یکدیگر بلند سخن مى گوئید با پیامبر سخن مگوئید)) ((167)).
2 ـ تخلف از حضور در سپاه ((اسامة )) ((168)).
3 ـ جسد پیامبر(ص ) را رها کرده , براى رسیدن به خلافت به سوى ((سقیفه )) شتافت .
4 ـ ((عایشه )) گوید:.
((فاطمه میراث خود در ((مدینه )) و((فدک )) وباقیمانده خمس را از((ابوبکر)) طلب کرد, اما وى از پـرداختن آن به فاطمه خوددارى کرد,فاطمه بر ((ابوبکر)) خشمگین شد وبا او قهر کرد وحرف نزد تا روزى که از دنیا رفت )) ((169)).
جالب اینجاست که همین ((بخارى )) مى گوید:.
((پس از رحلت پیامبر(ص ) ((جابر بن عبداللّه )) ادعا کرد که آن حضرت به او وعده دادن چیزهائى را داده بود, ((ابوبکر)) سه باردستش را پر کرد ودر هر نوبت پانصد درهم به او داد)) ((170)).
آیا کسى نیست از ((ابوبکر)) بپرسد:.
چرا ادعاى ((جابر)) را بدون هیچ گواهى تصدیق کردى اما ادعاى زهرا((س ))را خیر؟!.
آیا ((جابر)) با تقواتر وراستگوتر از آن حضرت بود؟! در حالى که :.
به شهادت آیه تطهیر زهرا((س )) معصوم است .
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان است ((171)).
به فرموده رسول خدا(ص ) فاطمه ((س )) سرور زنان اهل بهشت است ((172)).
فاطمه پاره تن رسول خداست ((173)).
چرا شهادت على (ع ) و((ام ایمن )) در تایید سخنان زهرا((س ))رانپذیرفتى ؟.
((بخارى )) نقل مى کند که :.
((قـوم ((بـنـى صـهـیـب )) ادعـا کـردنـد کـه رسـول خـدا دو منزل ویک اطاق را به ((صهیب )) بـخـشـیده است , ((مروان )) گفت : چه کسى به نفع شماگواهى مى دهد؟ گفتند: ((ابن عمر)), وى را طـلـبـید, واو هم گواهى داد که پیامبر دو منزل ویک اطاق به ((صهیب )) داده است , آنگاه ((مروان )) بر این گواهى صحه گذاشت وبه آنان بخشید)) ((174)).
آیا فرزندان ((صهیب )) در ادعایشان راستگوتر از دختر گرامى رسول خدا(ص ) هستند؟!.
یا گواهى ((عبداللّه بن عمر)) قوى تر ومحکم تر از گواهى على و((ام ایمن ))است ؟!.
یا اینکه ((عبداللّه بن عمر)) مورد اطمینان دستگاه حاکمه است ولى على خیر؟!.
5 ـ ((ابوبکر)) به پیامبر(ص ) نسبت داد که آن حضرت فرمود:.
((ما پیامبران ارث نمى گزاریم )) ((175)).
وحال آنکه :.
قرآن کریم صراحتا مى فرماید: (وورث سلیمان داود) ((176)).
یعنى : ((سلیمان از داود ارث برد)).
چـرا ادعاى ((ابوبکر)) قبول مى شود اما سخن فاطمه وعلى که ازاهل بیت هستند رد مى گردد؟ شـایـد بـه خـاطـر اینکه او حاکم است ! درحالى که نماز ((ابوبکر)) و((عمر)) و((عثمان )) وتمامى اصـحـاب وجـمیع مسلمانان پذیرفته نمى شود مگر اینکه بر محمد وآل محمد(ص )صلوات ودرود بفرستند ((177)).
((عـبداللّه بن عمر)) مى گوید: رسول خدا(ص ) به همسرانش صدبار شتر از محصولات ((خیبر)) مـى بـخـشـید, ((عمر)) ((خیبر)) را تقسیم کردوهمسران حضرت را مخیر کرد که مقدارى از آب وزمـین به آنها بدهد یاهمان برنامه پیامبر(ص )را اجرا کند که برخى زمین را اختیار کردندوبرخى دیگر بار شتررا, ((عایشه )) هم زمین را برگزید)) ((178)).
اگـر پیامبر(ص ) میراث باقى نمى گذارد, چگونه همسرانش ازجمله ((عایشه )) ارث مى برند ولى دخترش فاطمه ((س )) خیر؟!.
6 ـ ((ابـوبـکر)) ((خالد بن ولید)) را به ((یمامه )) به سوى ((بنى تمیم ))فرستاد, ((خالد)) پس از فـریـب دادن وبـسـتن دستهایشان به جرم درنگ درپرداختن زکات گردنشان را زد و((مالک بن نـویـره )) صـحـابـى جـلـیل القدرکه رسول خدا(ص ) در اثر اطمینان به وى , اورا مامور گرفتن حقوق قومش کرده بود به قتل رسانده وهمان شب با همسر ((مالک )) زنا کرد.
اولا ((ابـوبـکـر)) ((خـالـد))را هـیـچـگـونـه مـجـازاتـى نـنمود وگفت : ((اواجتهاد کرد وخطا نموده است )) ((179)) !!!.
ثانیا ((ابوبکر)) خودش چنین فرمانى را صادر کرده بود, ((ابوهریره )) از او نقل مى کند که گفت :.
(( بـه خـدا قسم , هر کس را که بین نماز وزکات فرق بگذاردمى کشم , زیرا زکات حق مال است , به خـدا سـوگـنـد اگر زکاتى را که درزمان پیامبر(ص ) پرداخت مى کردند ولو به مقدار کم به من ندهند با آنهاکار زار خواهم کرد)) ((180)).
ثالثا تمامى صحاح اهل سنت نقل کردند که کشتن کسانى که ((لااله الا اللّه )) مى گویند حرام است از جمله :.
((مـقـداد)) به رسول اللّه (ص ) عرض کرد: اگر با یکى از کفار درحال جنگ برخورد کردم , در این حال او با شمشیرش یکى از دو دستم را قطع کرد, آنگاه در پشت درختى پناه برد وگفت : من براى خـدامـسلمان شدم , آیا در این صورت جایزاست اورا بکشم ؟ فرمود: اورانکش , گفتم او اول دست مرا برید وآنگاه چنین گفت , فرمود نکش )) ((181)).
رابعا هیچکس نگفته که منع زکات موجب کفر وارتدادمى شود.
برخى مى گویند اینها از اسلام برگشته بودند, لذا مى بایست کشته مى شدند!.
مـى گـوئیـم : مـگر اینها با ((خالد بن ولید)) نمازرا به جماعت نخواندند؟ مگر خود ((ابوبکر)) دیه مالک را از بیت المال پرداخت نکردومعذرت خواهى ننمود؟.
خـامـسـا در زمـان پیامبر(ص ) ((ثعلبه )) از پرداختن زکات امتناع ورزید حتى آن را منکر شد, اما رسول خدا(ص ) نه با او جنگید, نه اوراکشت ونه اموالش را به زور گرفت , اگر چه توان تمامى این کارها راداشت .
7 ((ابـوبـکـر)) دسـتـور داد پـانصد حدیث از پیامبر(ص ) را آتش بزنند ((182)) واز نقل حدیث آن حضرت جلوگیرى مى کرد.
8 کـار خـلافـت بعد از خودرا میان اصحاب به شورى نگذاشت آنچنان که اهل سنت درباره خلافت اعـتـقـاد دارنـد بلکه ((عمر))را به عنوان جانشین خویش انتخاب کرد, ووقتى با اعتراض اصحاب مـواجه شد که چرا یک انسان خشن تندخو را بر ما مسلطمى کنى ؟ گفت : ((بهترین آفریدگان را مسلط کردم )) ((183)).
9 حضرت زهرا((س ))را به خشم آورد در حالى که پیامبر(ص )فرموده بود:.
((هـر کـه اورا بـه خـشـم آورد مـرا بـه خـشـم آورده , وهـر کـه مرا به خشم آورد خدارا به خشم آورده است )) ((184)).
وتا روزى که از دنیا رفت با او حرف نزد ((185)).
وفرمود: ((به خدا قسم پس از هر نمازى که مى خوانم تورا نفرین مى کنم ((186)).
10 از پرداخت سهم ((مؤلفه قلوبهم )) خوددارى نمود ((187)).
11 از همه مهمتر این که : فرمان پیامبر(ص ) درباره خلافت وولایت على (ع )را زیر پا نهاد.
در پایان خوب است این دو گفتاررا هم از او بشنوید:.
گفتار اول پیش از مرگ از کارهایش اظهار ندامت کرده مى گفت :.
((به خدا قسم , تاسف نمى خورم جز براى سه کارى که انجام دادم واى کاش انجام نمى دادم :.
اى کاش به خانه فاطمه کارى نداشتم وآن را نمى گشودم , اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من بسته بودند.
اى کاش ((فجائه سلمى )) را مى کشتم یا آزادش مى کردم ولى اورابه آتش نمى کشیدم ((188)).
واى کـاش در روز ((سـقـیـفـه )) کـاررا بر عهده یکى از آن دو مردیعنى ((عمر)) و((ابو عبیده )) مى گذاشتم تا او امیر مى شد ومن وزیر مى گشتم )) ((189)).
گفتار دوم هنگامى که به پرنده اى برفراز درختى مى نگریست چنین گفت :.
((خـوشـا بـه حال تو اى پرنده , میوه مى خورى وبر درخت مى نشینى , نه حساب وکتابى دارى ونه عـقـاب وعذابى , اى کاش من هم در کنار راه بر درختى بودم وشترى بر من گذشته مرا مى خورد وسپس همراه با سرگین آن خارج مى شدم وهرگز از بشر نبودم )) ((190)).

ب : ((عمر))

برخى از تخلفات اورا اینگونه نقل کرده اند:.
1 اعتراض به نوشتن وصیت پیامبر(ص ) ونسبت هذیان نعوذباللّه به آن حضرت دادن ((191)).
2 ـ در جـریـان صلح ((حدیبیه )) با پیامبر(ص ) مخالفت کرده ,اینگونه با آن حضرت سخن گفت , خودش مى گوید:.
((پرسیدم : آیا تو واقعا پیامبر خدا نیستى ؟.
فرمود: بلى .
پرسیدم : آیا ما بر حق ودشمن ما بر باطل نیست ؟.
فرمود: بلى .
گفتم : پس چرا دینمان را به ذلت واداریم ؟.
فرمود: من پیامبر خدایم وهرگز اورا نافرمانى نمى کنم , واو یاروناصر من است .
گفتم : آیا توبه ما وعده نمى دادى که به خانه خدا مى آئیم وطواف مى کنیم ؟.
فرمود: آرى , اما آیا به تو گفتم که همین امسال مى آئیم ؟.
گفتم : نه .
فرمود: تو به آنجا مى آئى وآن را طواف خواهى کرد.
سـپـس نـزد ((ابـوبـکـر)) آمـدم پـس از طرح همان سؤالات او گفت : اى مرد, او پیامبر خداست وپروردگارش را عصیان نمى کند, خداوند هم یاور اوست , پس از از او اطاعت کن , به خدا سوگند که او برحق است )) ((192)).
3 ـ به جماعت برگزار کردن نماز مستحب ((193)).
4 ـ مـتـعـه زنان ومتعه حج ((194)) را که در زمان پیامبر(ص ) و((ابوبکر))وحتى مدتى از خلافت خودش حلال بوده وبه آن عمل مى شد, تحریم کرد واینگونه اعلام نمود که :.
((دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودند, ولى من از آنها نهى مى کنم وکسى که آنهارا انجام دهد عقاب مى نمایم )) ((195)).
جالب اینجاست که فردى از ((عبداللّه بن عمر)) در مورد متعه حج سؤال کرد, گفت : حلال است .
سؤال کننده گفت : ولى پدرت از آن نهى کرده است .
((فـرزنـد عمر)) پاسخ داد: اگر مطلبى را پدرم نهى کند ولى پیامبر(ص ) آن را نپذیرد, من فرمان پدرم را پیروى کنم یا فرمان پیامبررا؟.
آن مرد گفت : بلکه فرمان پیامبررا ((196)).
5 ـ او نـیـز هـمچون خلیفه اول از بازگو کردن احادیث پیامبر(ص )جلوگیرى کرد, ((قرظة بن کعب )) مى گوید:.
((عـمـر)) مـارا بـه ((کـوفـه )) فـرستاد, به هنگام مشایعت تا محلى به نام ((صرار)) آمد وگفت : مـى دانـیـد چرا همراه شما آمدم ؟ گفتیم : لابد به خاطراینکه صحابى مى باشیم , گفت : نه , بلکه مـطـلبى را مى خواهم با شما درمیان بگذارم , شما به سوى قومى فرستاده مى شوید که نواى قرآن درسـیـنـه هـاشـان نـوائى چون دیگ جوشان دارد, وقتى شمارا ببینند, به سویتان گردن کشیده مى گویند: اصحاب محمد آمده اند, پس هشیارباشید که از رسول اللّه کمتر روایت نقل کنید.
وقتى ((قرظه )) به آن دیار وارد شد مردم از او احادیث پیامبرراطلب مى کردند ولى وى مى گفت : ((عمر)) مارا نهى کرده است ((197)).
حتى روزى از مردم خواست که احادیثى که نزد آنان هست رابیاورند, وقتى آوردند فرمان داد همه را آتش زدند ((198)).
6 ـ قرآن کریم پس از بیان وجوب طهارت از جنابت مى فرماید:.
ـ ( فلم تجدوا ما فتیمموا صعیدا طیبا) ((199)).
یعنى : ((اگر آبى نیافتید با خاک پاک تیمم کنید)).
امـا ((خـلـیـفـه دوم )) بـا صراحت در برابر این فرمان الهى مى ایستدودرباره جنبى که آب ندارد مى گوید نماز نخواند, بشنوید:.
((شـخصى نزد ((عمر)) آمد وگفت : من جنب شدم وآب براى غسل نیافتم , عمر گفت : پس نماز نخوان , ((عمار)) که در آنجا حاضر بود گفت :یادت نمى آید که من وتو در سریه اى ((200))
بودیم وجـنـب شـدیـم ولى آبى نیافتیم , تو نماز نخواندى اما من خودرا در خاک غلطاندم ونمازخواندم , سپس پیامبر(ص ) فرمود: کافى بود که با دو دست بر صورت ودستهایت مسح مى کردى .
((عمر)) گفت : اى ((عمار)), از خدا بترس !.
((عمار)) گفت : اگر نمى گذارى هیچ حرفى در این موردنمى زنم )) ((201)).
هـمـیـن اخـتـلاف بـین ((ابوموسى )) و((فرزند عمر)) اتفاق مى افتد,((ابوموسى )) به گفتگوى ((عمار)) با ((عمر)) استشهاد مى کند وآن را سندسخن خود قرار مى دهد که ((عبداللّه )) در جواب وى مى گوید:.
((مگر ندیدى که عمر از این سخن قانع نشد))!!!.
وى على رغم صریح آیه قرآن وسنت نبوى چنین مى گوید:.
((اگر به آنها اجازه داده شود فردا هوا که سرد شد نیز مى خواهندتیمم بکنند)) ((202)).
7 قرآن کریم درباره مصرف زکات مى فرماید:.
ـ (انما الصدقات للفقرا والمساکین والعاملین علیها والمؤلفة قلوبهم ) ((203)).
یعنى : ((صدقات اختصاص دارد به : فقیران , مستمندان , کارمندان بخش زکات , تالیف قلوب و)).
اما ((عمر)) سهم ((مؤلفه قلوبهم ))را قطع کرده حتى وقتى ((ابابکر))در نامه اى دستور پرداختش را مى دهد, ((عمر)) نامه را پاره کرده به آنهامى گوید:.
((هیچ نیازى به شما نداریم , چرا که خدا اسلام را عزت بخشیده واز شما بى نیازمان کرده است )).
وقتى آنها نزد ((ابوبکر)) باز مى گردند وبه وى مى گویند: ((آیاتوخلیفه اى یا او))؟.
مى گوید: ((او ان شااللّه )) ((204)).
8 ((ابن عباس )) مى گوید:.
((طـلاق در دوران رسول خدا(ص ), و((ابوبکر)) ودو سال ازخلافت ((عمر)) ولو بالفظ سه طلاق باشد یک طلاق محسوب مى شد,ولى ((عمر بن خطاب )) گفت : مردم در امرى که به آنان مهلت داده شـده عـجـله مى کنند, خوب است این کاررا یعنى سه طلاق را امضا کنیم وبپذیریم , آنگاه این کاررا امضا نمود وپذیرفت )) ((205)).
از آن بـه بـعـد اگـر کسى حتى یک بار بالفظ ((سه طلاقه )) همسرش راطلاق مى داد بر او حرام مـى شـد ودیـگـر نـمـى توانست با او ازدواج کندمگر آنکه شوهر دیگرى کند وآن شوهر اورا طلاق بدهد ((206)).
9 ـ تخلف از حضور در سپاه اسامه ((207)).
10 اضـافه کردن جمله ((الصلاة خیر من النوم )) یعنى : ((نماز ازخواب بهتراست )), در اذان صبح , چـرا کـه وقـتـى خـلیفه دوم در خواب بودمؤذن وى را با این جمله بیدار کرد, او هم از این سخن خوشش آمدوگفت : حتما در اذان صبح آن را تکرار کنید ((208)).
11 ـ با اجراى حد بر ((خالد بن ولید)) مخالفت کرد ((209)).
12 جـانـشـیـنـى خودرا به شوراى شش نفره اى واگذار کرد که نه مستند به نصب الهى است ونه انتخاب مردمى ((210)).
13 تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا ((س )) ((211)).
14 اعتراض نکردن به خلافهاى ((معاویه )):.
وقتى به او شکایت مى کنند که ((معاویه )) لباس ابریشمى مى پوشدوانگشتر طلا در دست دارد, با اینکه پیامبر(ص ) آن دورا بر مردها حرام کرده است , مى گوید:.
((وى را رها کنید زیرا او کسرى وشاه عرب است )) ((212)).
واین هم نهایت آرزویش که مى گوید:.
((اى کـاش گـوسفندى در خانواده ام بودم که هرگاه بخواهند مرافربه کنند تا پس از فربه شدن وزیـارت دوسـتـانـشـان مـرا مـى کـشتندوقسمتى از گوشتم را کباب کرده وقسمتى را خشک مى کردند وسپس مرا مى خوردند وچون مدفوع خارج مى شدم وبشر نبودم )) ((213)).

ج : ((عثمان ))

سیره او برهمگان روشن است , لذا به گوشه اى از کردارهایش اشاره مى کنیم :.
1 ((سالم بن عبداللّه )) از پدرش نقل مى کند که :.
((رسـول خدا(ص ) در منى واماکن دیگر نماز مسافررا دو رکعتى بجاى آورد, ((ابوبکر)) و((عمر)) نیز نمازرا شکسته خواندند, عثمان هم در آغاز خلافت اینچنین خواند, بعد دستور داد که باید تمام بخوانند)) ((214)).
2 ـ ((عمران بن حصین )) مى گوید:.
((پـشـت سر على نماز خواندم , این نماز مرا به یاد نمازى انداخت که با رسول اللّه (ص ) ودو خلیفه یعنى ((ابوبکر)) و((عمر)) خوانده بودم , بااو که بودم هرگاه به سجده مى خواست برود یا از سجده سر بر داردتکبیر مى گفت )).
راوى مى گوید: اى ((ابو نجید)) اولین کسى که این تکبیررا ترک کرد که بود؟ گفت : ((عثمان )) بود, زیرا پیر شده بود وصدایش ناتوان بودلذا ترک کرد)) ((215)).
3 ـ اصحاب رسول خدا(ص ) را به جرم اعتراض به بخششهاى بى حسابش به ((بنى امیه )) مورد آزار قرار مى داد, از جمله :.
تبعید جناب ((ابوذر)) که منجر به شهادتش شد.
فرمان تبعید جناب ((عمار)) وزدن او که منجر به فتق وى گردید.
تهدید حضرت على (ع ) به تبعید.
زدن ((عبداللّه بن مسعود)) که منجر به شکسته شدن یکى ازدنده هایش شد.
((بلاذرى )) مى گوید:.
((وقـتـى خـبر مرگ ((ابوذر))را به ((عثمان )) دادند گفت : خدا رحمتش کند, ((عمار)) گفت : آرى , از تـمـامـى وجـودمـان بـرایـش طـلـب رحمت مى کنیم , ((عثمان )) رو به او کرد وگفت : اى ((216)) آیا فکر مى کنى از تبعید اوپشیمانم ؟! آنگاه دستور داد محکم به دهان ((عمار)) بکوبند سپس گفت :توهم به او ملحق شو!.
وقـتـى ((عـمـار)) آمـاده حـرکـت شـد قـبیله ((بنى مخزوم )) نزد على آمدند واز او خواستند با ((عثمان )) در این مورد گفتگو کند, على به اوگفت :.
اى ((عـثـمـان )), از خـدا بـتـرس , تـو مـرد نیکى از مسلمانان را تبعیدکردى تا از دنیا رفت , الان مى خواهى مرد صالح دیگرى را چون اوتبعید نمائى ؟!.
گفتگو میان آن دو در گرفت تا اینکه ((عثمان )) به على گفت :.
تو از او به تبعید سزاوار ترى !!.
على گفت : اگر مى خواهى این کاررا هم بکن .
مهاجرین جمع شده نزد ((عثمان )) رفتند وبه او گفتند:.
این که نمى شود! هر کس با تو حرفى بزند فورا اورا طرد وتبعیدمى کنى !!.
آنگاه ((عثمان )) دست از ((عمار)) برداشت )) ((217)).
4 ـ وقتى خلافت به ((عثمان )) مى رسد, ((ابوسفیان )) به ((بنى امیه ))مى گوید:.
((خلافت را مانند توپ به یکدیگر پاس دهید, اى ((بنى امیه )) قسم به کسى که ((ابوسفیان )) به او سوگند یاد مى کند که نه بهشتى هست ونه جهنمى )) ((218)).
((انس )) مى گوید:.
((ابـوسـفـیـان )) هـنـگامى که نابینا شده بود, روزى بر ((عثمان )) (در ایام خلافتش )) وارد شده پرسید: کسى اینجا نیست ؟ گفتند: نه (یعنى غریبه اى نیست ), گفت : خداوندا, کاررا مانند دوران جـاهـلـیـت قـرار ده وحـکومت را غاصبانه ساز وتمام کوه ودشتهاى زمین را براى بنى امیه فراهم نما)) ((219)).
5 ـ مـهـاجر وانصاررا از حکومت کنار گذاشته ((بنى امیه )) را روى کار آورد که منجر به اعتراض اصحاب گردید ((220)).
بـالاخـره کـار ((عـثمان )) به جائى مى رسد که مسلمین اورا مى کشندوتا سه روز اجازه دفن اورا نـمـى دهـنـد وبعد از آن اورا در گورستان یهودیان دفن مى کنند که بعدها ((بنى امیه )) آن را به ((بقیع )) ملحق نمودند ((221)).
اهـل سنت در توجیه تمامى خلافهاى ((عثمان )) از قول پیامبر(ص ) خطاب به او نقل مى کنند که فرمود:.
((هر کارى مى خواهى انجام بده که از امروز هیچ گناهى تو رازیان نمى رساند)) ((222)).

د : ((عایشه ))

اهل سنت تنها او را ((ام المؤمنین )) مى خوانند ونیمى از دین خودرا از او مى دانند, نگاهى گذرا به کـتـب روائى اهـل سـنـت حـجـم عـظـیم روایات نقل شده توسط وى را آشکار مى سازد بنابراین شایسته است به عملکردش نظرى شود.
1 یک روز پیامبر(ص ) از خدیجه نام برد, عایشه گفت :.
((مـرا بـا خـدیـجـه چـه کـار؟! او پـیـرزنـى فـرتوت بود, خداوند براى توزنى بهتر از او جایگزین نموده است )) ((223)).
2 ـ ((عایشه )) مى گوید:.
((صفیه )) همسر پیامبر(ص ) غذائى براى آن حضرت فرستاد درحالى که پیامبر(ص ) در آن هنگام نـزد من بود, وقتى کنیزک از طرف ((صفیه )) آمد وغذا را آورد, تا اورا دیدم لرزه اى بر اندامم افتاد کـه حـواسم را از دست دادم آن ظرف را شکستم وبیرون انداختم ,پیامبر(ص ) به من نگریست , من خشم وغضب را در نگاهش دریافتم ,فورا گفتم : پناه مى برم به رسول خدا که امروز مرا نفرین کند, فـرمـود:پس باید جبران کنى , گفتم : یا رسول اللّه , کفاره اش چیست ؟ فرمود:غذائى مانند غذایش وظرفى چون ظرفش )) ((224)).
3 ـ در جاى دیگر مى گوید:.
((بـر هـیـچ زنـى بـه انـدازه ((ما ریه )) رشک نبردم , زیرا زنى زیباوصاحب کمال بود وپیامبر از او خوشش مى آمد از آن بدتر اینکه خداوند به او فرزندى داد ومارا محروم ساخت )) ((225)).
4 ـ به رسول خدا(ص ) اطمینان نداشت وشبها حضرت راتعقیب مى کرد خودش مى گوید:.
((شـبـى پیامبر(ص ) قبا وکفشش را در آورده خوابید, مقدارى که گذشت پنداشت من به خواب رفته ام , لباس را پوشید واز خانه بیرون رفت ودر را خیلى آهسته بست .
مـن هـم به دنبالش به راه افتادم , او به سوى بقیع رفت پس از آن راهش را با سرعت به سوى دیگر گرفت من نیز به سرعت دنبالش رفتم , او دوید ومن هم دویدم تا حرکت را به سوى خانه آغاز کرد من زودتر رسیدم وخودرا به رختخواب انداختم .
حـضرت وارد شد وفرمود: ((عایشه )) تورا چه شده است ؟ نفس مى زنى ومشکوک به نظر مى رسى , آنـگـاه مـاجـرارا بـه او گـفـتـم , فـرمـود:پس آن سیاهى که جلوى خود دیدم تو بودى ؟ گفتم : آرى !)) ((226)).
در جاى دیگر مى گوید:.
((رسـول خـدارا نـیافتم , پنداشتم نزد یکى از کنیزانش رفته است ,در جستجویش شتافتم , اورا در حـال سـجـده یافتم که مى فرمود: ((رب اغفرلى ما اسررت وما اعلنت )) یعنى : ((خدایا آنچه پنهان کردم وآنچه اشکار نمودم را ببخش )) ((227)).
5 ـ با رسول خدا(ص ) بى ادبانه برخورد مى کرد, ((قاسم بن محمد)) مى گوید:.
((عـایـشـه )) گفت : واى سرم درد مى کند! پیامبر(ص ) فرمود: اگر آن روز بیاید که من هم زنده بـاشم (وتو بخواهى بمیرى ) براى تو استغفارودعا مى کردم , عایشه گفت : وا مصیبت , به خدا قسم مى دانم که تومنتظر مرگ من هستى ومردنم را دوست مى دارى , اگر آن روز بیایدحتما پایان آن روز با همسرانت همبستر مى شوى )) ((228)).
6 ـ پـیـامـبـر(ص ) مـشغول نماز خواندن بود, ((عایشه )) در روبروپاهایش را جاى سجده حضرت گـشـود, هـرگـاه حضرت مى خواست به سجده برود به او اشاره مى کرد که پاهایش را بر دارد, تا پیامبر سررا برمى داشت او مجددا پاهایش را دراز مى کرد ((229)).
7 ـ آنـقدر او و((حفصه )) دختر ((عمر)) همسر دیگر پیامبر(ص ) آن حضرت را آزردند که آیات زیر درباره آن دو نازل شده است :.
(ان تـتـوبـا الى اللّه فقد صغت قلوبکما وان تظاهرا علیه فان اللّه هوم ولیه وجبریل وصالح المؤمنین والـمـلائکـة بـعـد ذلک ظهیر عسى ربه ان طلقکن ان یبدله ازواجا خیرا منکن مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثیبات وابکارا) ((230)).
یـعنى : ((اگر شما دو نفر توبه کنید (شاید خدا بپذیرد) چرا که قلوبتان سیاه شده واز حق منحرف گـشـتـه است , واگر هر دو با هم علیه پیامبر توطئه کنید خداوند یار ونگهبان اوست , وهمچنین جبرئیل ومؤمنین درستکار وفرشتگان پس از خداوند یاوران ومددکارانش هستند امیداست که اگر پیامبر شمارا طلاق داد, پروردگارش به جاى شما زنانى بهتر از شما به همسرى او در آورد, زنانى مسلمان , مؤمن ,فرمانبردار, اهل توبه , بنده خدا, اهل روزه , بیوه یا با کره )) ((231)).
8 ـ ((زهرى )) از ((عروه )) و((عروه )) از ((عایشه )) نقل مى کند که گفت :.
در ابتدا که نماز واجب شد دو رکعت بود که به عنوان نماز مسافرقرار گرفت , اما نماز کسى که در وطنش هست تمام مى باشد.
((زهـرى )) گـویـد: از ((عـروه )) پـرسیدم : پس چرا ((عایشه )) نمازش راتمام مى خواند؟ گفت : ((عایشه )) همانند ((عثمان )) اجتهاد کرد ((232)).
9 بـعـد از شـنیدن خبر بیعت مردم با على (ع ) گفت : ((اى کاش آسمان بر زمین مى آمد وعلى به خـلافـت نـمـى رسید)) ((233)) , ووقتى خبرشهادتش را به او دادند سجده شکر به جاى آورد, در حالى که اهل سنت خودشان از رسول خدا(ص ) نقل مى کنند که فرمود:.
((یا على جز مؤمن تورا دوست نداشته , وجز منافق تورا دشمن نمى دارد)) ((234)).
10 روزى حضرت رسول (ص ) با على (ع ) بسیار آهسته گفتگونمود, ((عایشه )) در حالى که پشت سر آن دوراه مى رفت آمد تا خودرامیانشان قرار داده گفت : چه کار مى کردید؟!.
چرا اینقدر طولانى با هم صحبت مى کنید؟!.
رسول خدا(ص ) از این کار بسیار خشمگین وعصبانى شد ((235)).
11 ـ رسول خدا(ص ) در حال خطبه به خانه ((عایشه )) اشاره کردوفرمود:.
((ایـن جـایـگاه فتنه است , این جایگاه فتنه است , این جایگاه فتنه است , از اینجا شاخ شیطان بیرون مى آید)) ((236)) ((راس کفر از اینجاست شاخ شیطان از اینجا بیرون مى آید)) ((237)).
12 قرآن کریم به همسران پیامبر فرمان مى دهد:.
ـ (وقرن فی بیوتکن ) ((238)).
یعنى : ((در منزل خود بمانید)).
اما ((عایشه )) این امر الهى را عمل نکرده شتر سوار به سوى ((بصره )) به جنگ با امیرالمؤمنین (ع ) شتافت .
13 ((طه حسین )) در کتاب ((الفتنة الکبرى )) مى نویسد:.
((عـایشه )) در راه خود به آبى رسید, پس سگها بر او پارس کردند,پرسید: اینجا کجاست ؟ گفتند: ایـنـجـا ((حـواب ))اسـت , خـیـلـى وحشت کرد,ترسید وفریاد بر آورد: مرا باز گردانید! از رسول خدا(ص ) شنیدم که به زنانش مى فرمود: کدام یک از شما هستید که سگهاى ((حواب )) بر اوپارس مى کنند؟ ((عبداللّه بن زبیر)) آمد واورا آرام کرد)) ((239)).
14 ((ام سلمه )) همسر دیگر پیامبر(ص ) خطاب به ((عایشه ))مى گوید:.
(( آیـا بـه یـاد مى آورى روزى را که پیامبر(ص ) با على (ع ) خلوت کرد وتوبه آن دو بزرگوار حمله بردى ولى گریان برگشتى , من گفتم : چه شده ؟ گفتى : آنها مشغول صحبت خصوصى بودند, رسول خدا(ص ) باخشم وصورتى قرمز فرمود: برگرد, به خدا قسم کسى اورا دشمن نمى دارد جز این که از ایمان خارج شده است .
((عایشه )) گفت : آرى یاددارم !.
((ام سلمه )) گفت :.
بـه یادت مى آورم که رسول خدا(ص ) به من وتو فرمود:((کدامیک از شما همراه شترى هستید که سـگـهاى ((حواب )) بر او پارس مى کنند در حالى که از راه راست منحرف مى گردد؟)) گفتیم : پناه به خداورسولش , آنگاه حضرت بر پشت تو دستى زد وفرمود:.
(( زنهار که تو آن شخص نباشى اى حمیرا؟!)).
گفت : آرى یاد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : یادت مى آید روزى که پدرت به همراه ((عمر))تورا آوردند به رسول خدا(ص ) گفتند: ما نمى دانیم تا کى با ما خواهى بود پس خوب است جانشینت را به ما معرفى کنى تا بعد از تـوپـنـاهگاهمان باشد! فرمود: ((اگر به شما بگویم بى گمان از او دورى مى جوئید چنانچه ((بنى اسرائیل )) از ((هارون )) دورى جستند)), وقتى آنهارفتند با هم نزد پیامبر(ص ) رفتیم وتو گفتى : اى رسول خدا چه کسى رامى خواستى بر آنها خلیفه قرار دهى ؟ فرمود: آن کسى که مشغول درست کردن کفش است .
تو گفتى : اى رسول خدا, ما فقط على را مى بینیم , فرمود: هموخودش است ؟!.
((عایشه )) گفت : آرى یاد دارم !.
((ام سلمه )) گفت : بعد از این چه حرکتى است که مى خواهى انجام دهى ؟.
((عایشه )) گفت : مى خواهم میان مردم اصلاح کنم !)) ((240)).
15 هـفـتاد نفر یا به قولى چهارصد نفر نگهبان بیت المال ((بصره ))را با مکرو حیله دستگیر کرده نـزد ((عایشه )) آوردند واو هم فرمان قتلشان را صادر کرد, آنها هم مانند گوسفند این مؤمنین را سر بریدند,این اولین بار بود که گروهى از مسلمانان بازداشت شده گردن زده مى شدند ((241)).
16 ((عایشه )) مى گوید:.
((سهله )) دختر ((سهیل )) نزد رسول خدا(ص ) آمد وگفت : ((سالم ))بسیار به منزل ما رفت وآمد مى کند, شما چه مى فرمائید؟ فرمود:.
((اورا شیر بده ))!.
((سهله )) گفت : چگونه اورا شیر بدهم در حالى که مرد بزرگى است ؟!.
باز هم فرمود: ((اورا شیر بده !)).
((عـایـشـه )) بـر همین اساس به هر کس که مى خواست بر او واردشود به خواهرش ((ام کلثوم )) ودخـتران برادرش دستور مى داد که به اوشیر بدهند!! ولى دیگر همسران رسول خدا(ص ) سر باز زدند وچنین اجازه اى به کسى نداند ((242)).
آیا یک مؤمن اجازه مى دهد که همسرش پستانهاى خودرا درآورد ودر دهان مرد بالغى بگذارد که از آن شـیر بخورد تا مادر او گردد؟!!آن هم لا اقل پنج بار ودر هر مرتبه هم به اندازه اى بخورد که سیر گردد!!شاید علت اشتیاق مردم در شتاب براى دیدار عایشه همین بوده است ((243)).
17 ((عـایـشـه )) تا ((عثمان )) زنده بود مى گفت : ((پیر نادان را بکشید))اما همینکه خبر خلافت على (ع ) را شنید, به بهانه خونخواهى ((عثمان ))با حضرت وارد جنگ شد ((244)).
18 هـمـیـن ((عـایـشه )) که پدرش را در خانه پیامبر(ص ) به خاک سپردو((عمر)) را در کنار پدر, هـنگامى که امام حسین (ع ) خواست برادرش امام حسن (ع )را در کنار جدش به خاک بسپارد سوار بر قاطر حاضرشده , مانع مى شود, که ((ابن عباس )) به او مى گوید:.
((آن روز بـر شتر سوار شدى وامروز بر قاطر, اگر زنده بمانى برفیل هم سوار خواهى شد, تو فق ط یک نهم از یک هشتم این اطاقه راحق دارى ولى در تمامى میراث تصرف کردى ((245)).

هـ: ((معاویه بن ابی سفیان ))

((معاویة وما ادریک ما معاویة !!)).
1 پدرش ((ابوسفیان )) ومادرش ((هند)) از رهبران عداوت ودشمنى با پیامبر(ص ), جوانى اش را در کـنـار پـدر در بـسـیـج سـپاهیان ونبرد با رسول خدا(ص ) سپرى کرد وآنگاه که در فتح ((مکه )) مغلوب شد تسلیم گشت بدون آنکه ایمان بیاورد ولى رسول خدا(ص ) بابزرگوارى والایش از آنها در گذشت وطلیقشان ((246)) نامید.
2 ـ پـس از رحـلـت پیامبر اکرم (ص ) پدرش به انگیزه ایجاد فتنه وریشه کنى درخت نو پاى اسلام شـبـانـه نزد على (ع ) آمد واورا به شورش علیه ((ابوبکر)) و((عمر)) تشویق وترغیب نمود وبه پول زیادوسپاهیان وعده اش داد اما على (ع ) که از نیت پلیدش آگاه بود اورا ازخود راند ((247)).
3 ـ ((معاویه )) حتى یک روز هم ایمان نیاورد, ((مطرف بن مغیرة بن شعبه )) مى گوید:.
((پـدرم هـمیشه با معاویه سخن مى گفت واز عقل وشعور اوتعریف کرده اظهار شگفتى مى کرد, شبى اورا غمگین یافتم , از خوردن غذا هم امتناع ورزید, علتش را جویا شدم گفت : فرزندم من از نزدپلیدترین مردم آمده ام .
گفتم : او کیست ؟.
گـفـت : هـنـگـامـى که با معاویة تنها شدیم به او گفتم : اى امیر مؤمنان ,اکنون سن وسالى از تو گـذشـتـه , خـوب اسـت خـیرى از تو نمایان گردد, توکه به هدف نائل آمدى , پس بیا ونسبت به خویشانت بنى هاشم نگاهى دیگر کن که برایت خواهد ماند.
گـفـت : هـیـهـات ! هیهات !, ((ابوبکر)) عدالت نمود ورفت ونامش محو شد, ((عمر)) هم ده سال حـکـومت کرد اما همینکه مرد نامش هم هلاک شد, برادرمان ((عثمان )) هم که در حسب ونسب مـانندى نداشت هر چه خواستند بر سرش آوردند اما او که از قبیله ((هاشم ))است هر روزپنج بار با صداى بلند نامش برده مى شود که : اشهد ان محمدا رسول اللّه .
مـادرت بـه عزایت بنشیند , من چه کارى بعد از این بکنم جزاینکه نام اورا دفن کنم , نام اورا دفن کنم )) ((248)).
4 ـ تنها جنایت امارت دادن فرزند تبهکارش ((یزید)) برایش کافى است .
او کـه در کربلا بهترین عزیزان رسول خدا(ص ) وسرور جوانان اهل بهشت را با فجیع ترین وضع به شهادت رساند.
او کـه مدینه را به مدت سه روز براى سپاهیانش آزاد قرار داد که هزاران نفر از برترین صحابه را به قتل برسانند وبه نوامیس آنها تعرض کنند که تنها هزار دختر بدون شوهر حامله شدند, واز بقیه هم بیعت مى گیرد که برده اش باشند.
آنگاه شعر مى سراید که :.
((اى کـاش پـدران مـن کـه در بدر هلاک شدند زنده بودند, وخرسندمى شدند ومى گفتند یزید دسـتـت درد نـکـنـد, بـنـى هـاشـم با حکومت بازى کردند, هیچ خبرى نیست وهیچ وحیى نازل نشده است )).
بـه ایـن هـم اکـتـفـا نکرده کعبه را نیز به آتش مى کشد ودر حرم امن الهى نیکان از اصحاب را به شهادت مى رساند.
اینها همه به اضافه شرابخوارى وزنا وغنا ورقص علنى او ((249)).
5 ـ مردم را با اصرار وادار به دشنام دادن به على بن ابى طالب (ع )مى نمود ((250)).
6 ـ آتش جنگ با امیرالمؤمنین على (ع ) را افروخت ودر نتیجه هزاران مسلمان را به کشتن داد.
7 ـ بزرگانى چون ((حجر)) ودیگران را به جرم محبت على (ع ) به شهادت رسانید ((251)).
8 سبط اکبر پیامبر اکرم (ص ) یعنى امام حسن (ع ) را مسموم نمود ((252)).
9 ((محمد بن ابى بکر)) را کشت وبه بدترین صورت بدنش را پاره پاره کرد ((253)).
10 پـس از کـناره گیرى امام حسن مجتبى (ع ) از حکومت دراولین سخنرانى خود در جمع تمام صحابه پیامبر(ص ) اعلام مى دارد:.
(( مـن بـا شـمـا کـارزار نـکـردم کـه نماز بخوانید یا روزه بگیرید, بلکه مى خواستم بر شما امارت وحکومت کنم وهم اکنون مى بینید که حاکم ورهبر شمایم )) ((254)).
11 ـ ((ابـو الاعـلـى مـودودى )) در کتاب خلافت وملوکیت از ((حسن بصرى )) نقل مى کند که او گفت :.
((چـهـار عـمـل ((مـعاویه )) طورى است که اگر شخصى یکى از آنهارامرتکب شود برایش باعث هلاکت است :.
نخست استعمال شمشیر او بر این امت وتسلط بر حکومت بدون مشورت در حالى که بقیه اصحاب کرام در امت حضور داشتند.
دوم جـانـشـیـن ساختن پسرش در حالیکه او باده گسار نعشه اى بود, ابریشم مى پوشید وطنبور مى نواخت .
سـوم ((زیـاد)) را بـه خـود نسبت داد در حالى که پیامبر(ص )مى فرماید: فرزند متعلق به صاحب بستراست وبراى زانى سنگ وکلوخ مى باشد ((255)).

چهارم کشتن حجر ویاران حجر, واى بر او از حجر, واى بر اواز حجر ویاران حجر)) ((256)).
12 ـ روزى رسـول خـدا(ص ) ((ابـو سـفـیـان )) را دیـد کـه بر حمارى سوار بود و((معاویه )) آن را مى کشید ویزید از پشت سر آن را به حرکت وامى داشت , فرمود:.
((لعنت خدا بر آن که سواراست , وآن که مى کشد, وآن که از پشت مى راند)) ((257)).
13 ((ابن عباس )) گوید:.
پیامبر اکرم (ص ) صداى دو نفر را که ترانه مى خواندند شنید,پرسید: این دو نفر چه کسانى هستند؟ گـفـتـنـد: ((مـعـاویـه )) و((عـمـر بن عاص )), فرمود: خداوندا آنهارا واژگون ساز وهر دورا در دوزخ ‌افکن )) ((258)).
14 ((ابوذر)) به ((معاویه )) مى گوید:.
((روزى تـو از نزدیک رسول خدا(ص ) رد شدى که فرمود: خدایااورا لعنت کن وسیرش نساز جز با خاک )) ((259)).
اهـل سـنـت بـراى تـوجـیـه روایـاتـى کـه در آنها از سوى پیامبر(ص )لعن ونفرین بر ((معاویه )) و((ابوسفیان )) و آمده اینگونه حدیث ساخته اندوبه آن حضرت نسبت داده اند که فرمود:.
((خـداونـدا, مـن یـک انـسان معمولى هستم , پس اگر مؤمنى رااذیت کردم , فحش دادم , لعنت کـردم ,یـا کـتـک زدم , بـه جاى آن برایش نماز وزکات وموجبات نزدیکى به خودت در روز قیامت قراربده !)) ((260)).
آنـها عقیده دارند که پرداختن به آنچه میان على (ع ) و((معاویه ))گذشته وسایر حوادث تاریخ در ایـن زمـیـنـه جـایـز نـیست , على (ع ) اجتهادکرد وبه حق رسید لذا دو پاداش دارد, و ((معاویه )) و((عائشه )) اجتهادکردند وبه خطا رفتند لذا یک پاداش دارند ((261)).
بر اساس همین عقیده بر على (ع ) و((معاویه )) هر دو درودمى فرستند اما هیچ توجهى به کارهائى کـه ((مـعـاویـه )) مـرتـکـب شده ندارند, کمترین سخن درباره او این است که این اعمال دلیل بر کفروگمراهى ودشمنى بى چون وچرا با خدا ورسول اوست , جالب است بشنوید که :.
مـرد نـیـکـى مـى گـفـتـند: در زیارت جناب ((حجر بن عدى کندى ))فردى را دید م که بسیار مى گرید خیال کردم او شیعه است , پرسیدم : چراگریه مى کنى ؟.
گفت : بر سرورمان جناب ((حجر)) (رض ) گریه مى کنم .
گفتم : اورا چه شده است ؟.
گفت : سرورمان جناب ((معاویه ))(رض ) اورا کشته است .
گفتم : چرا اورا کشته است ؟.
گفت : براى اینکه از لعن کردن سرورمان على بن ابى طالب ـ(رض ) خود دارى ورزیده است !!.
آن مرد صالح گفت : من هم بر نادانى تو گریه مى کنم رضى اللّه عنک ((262)).
و : ((خالد بن ولید بن مغیرة )).
اهل سنت اورا ((سیف اللّه )) ((263)) مى نامند, پدرش ((ولید)) در میان سرمایه داران یگانه بود, به همین خاطر اورا ((وحید)) نامیدند که قرآن کریم اینگونه اورا تهدید مى کند:.
(ذرنی ومن خلقت وحیداساصلیه سقر) ((264)).
یعنى : (( مرا با آنکه یگانه اش آفریدم تنها گذاربه زودى اورا به دوزخ خواهم برد)).
کـارش بـه جـائى رسـیـد که خواست پیامبر(ص ) را با مال وثروت تطمیع کند, تا دست از رسالت خویش بر دارد که قرآن کریم اینگونه پاسخش را مى دهد:.
(ولا تطع کل حلاف مهین ان کان ذا مال وبنین سنسمه على الخرطوم ) ((265)).
یعنى : ((هر سوگند خورنده پستى را طاعت نکن که داراى مال وفرزندان است به زودى بر دماغش داغى خواهیم نهاد)).
وى معتقد بود که خودش به خاطر مال وثروتش براى نبوت شایستگى بیشترى دارد تا پیامبر(ص ) که فقیر وتهیدست است .
((خـالـد)) در یـک چـنـیـن مـحـیـطى وبـا چنین افکارى بزرگ شد, ودرتمامى جنگها در برابر پیامبر(ص ) ایستاد, او پشتیبانى مالى جنگ ((احد)) را بر عهده گرفت ودر سال ((صلح حدیبیه )) پیامبر(ص ) را ترورکرد, اما وقتى به ضعف خود پى برد در سال هشتم هجرت , چهار ماه قبل از فتح ((مکه )) اظهار اسلام کرد.
او بعد از اسلامش خطاهاى بزرگى انجام داده است , ازجمله :.
1 در روز ((فـتح مکه )) پیامبر(ص ) سپاهیان را از جنگ وکشتاربازداشته بود اما ((خالد)) بیش از سى تن را کشت ((266)).
2 ـ پـس از فتح ((مکه )) پیامبر(ص ) سپاهى به فرماندهى ((خالد)) به سوى قبیله ((بنى جذیمه )) فرستاد تا آنهارا به اسلام دعوت کنند وقتى سپاه به آنجا رسید آنها گفتند: ((ما از بت پرستى دست بـرداشـتـیـم )) آنـگـاه بـاوعـده امـان از جـانب ((خالد)) همگى سلاح خویش را بر زمین نهادند, ولى ((خالد)) فورا دستور داد دستهاشان را ببندند وآنهارا به قتل برسانند چراکه در زمان جاهلیت آنها دو عموى وى را کشته بودند وقتى خبر به پیامبر(ص ) رسید حضرت دستش را بلند کرده , سه بار فرمود:.
((خدایا از کردار ((خالد)) به تو پناه مى برم )).
آنـگـاه على بن ابى طالب (ع ) را به سوى آن قبیله فرستاد تا اموال ودیه کشتگان وخسارتهاى وارد آمده حتى خسارت ظرف غذاى سگ را نیز پرداخت کند ((267)).
3 ـ ((طبرى )) مى گوید:.
(( بنى سلیم )) مرتد شده بودند, ((ابوبکر)) ((خالد بن ولید)) را به سوى آنان فرستاد, او گروهى از آنـان را در طـویـلـه اى جـمـع کـرد وآنهاراآتش زد, این خبر به ((عمر بن خطاب )) رسید, او نزد ((ابـوبـکر)) آمدوگفت : اجازه مى دهى مردى همانند خدا شکنجه کند؟ ((ابوبکر)) گفت :به خدا سـوگـنـد شـمـشـیـرى را کـه خـدا بـر دشمنش کشیده در نیام فرونمى برم تا خدا خودش فرو برد ((268)).
3 ـ کـشـتـن قـبـیله ((بنى تمیم )) به همراه صحابى جلیل القدر ((مالک بن نویره )) وزنا کردن با همسرش که در ص 49 گذشت ((269)).
4 ـ مرتبه دیگر ((ابوبکر)) ((خالد)) را به سوى یمامه فرستاد که درآنجا نیز پس از کشتار وپیروزى , با زنى از آن دیار همان کار را کرد که باهمسر ((مالک )) کرده بود ((270)).
با این وصف ((ابوبکر)) در حمایت از ((خالد)) به ((عمر))مى گوید:.
زبانت را از ((خالد)) بازدار, زیرا او اجتهاد کرد وخطانموده است ((271)).

ز : ((عبداللّه بن عمر)).

یـکـى از صحابه نام آور واز بزرگترین فقها وحافظان حدیث مى باشد که امام ((مالک )) در بیشتر احکام خود به او اعتماد کرده است .
در گفتگو با علماى اهل سنت مى بینید در هر فرصتى مى گویند:((عن عبداللّه بن عمر رضى اللّه عنهما)).
اما وقتى به تاریخ نظر مى کنیم چیز دیگرى مى بینیم , مثلا:.
1 نمى دانست که پیامبر(ص ) به زنان اجازه داده است که در حال احرام کفش دوخته بپوشند, وفتوا مى داد که این کار حرام است ((272)).
2 وقـتـى بـه هـنـگـام مـرگ ((عـمر)) به او پیشنهاد مى شود که فرزندش ((عبداللّه )) را جانشین خودسازى , مى گوید: ((او نمى داند چگونه بایدهمسرش را طلاق گوید)).
3 ـ تمامى روایات نقل شده از اهل سنت درباره على (ع ) رانادیده گرفته مى گوید:.
((مـا در حـضـور پـیـامـبـر بـرتـریـن انـسـانـهـارا ((ابـوبـکـر)) بـعـد ((عمر)) وبعد((عثمان )) مى دانستیم )) ((273)).
4 ـ همچون پدرش ((عمر)) درباره جنبى که آب ندارد مى گویدنماز نخواند ((274)).
5 ـ پـس از صـلـح امـام حسن (ع ) براى بیعت با ((معاویه )) رهسپارمى شود, وى آن سال را ((سال جماعت )) مى نامد ودر توضیحش مى گوید:.
((مردم پس از اختلاف درباره او اجتماع کردند)).
عنوان ((اهل سنت وجماعت )) نیز از همینجا پدیدار گشت .
اما اگر منصفانه تاریخ را ورق بزنیم مى بینیم که فقط بیعت على (ع ) بود که بدون هیچ اجبارى از طرف مهاجر وانصار صورت پذیرفت وجز ((معاویه )) کسى با آن مخالفت نکرد ((275)).
6 ـ اما همین فرد از بیعت با حضرت على (ع ) سرباز مى زند وبرخلاف فرمان پیامبر(ص ) که فرمود:.
(( هرگاه براى دو خلیفه بیعت گرفته شد, دومى رابکشید)) ((276)).
عمل مى کند وبا ((معاویه )) بیعت مى نماید.
7 ((عـبـداللّه بـن عـمـر)) با ((یزید بن معاویه )) نیز بیعت نمود اگر چه درزمان ((معاویه )) با آن مـخـالفت مى ورزید اما با فرستادن یکصدهزار درهم رضایتش جلب شد واقرار کرد که : ((دین من باید خیلى ارزان باشد)) ((277)).
8 ـ وقـتـى مـردم مـدینه پس از واقعه کربلا بر علیه ((یزید))مى شورند وى نزدیکان خودرا جمع مـى کـنـد وآنـان را از شـکـستن بیعت با((یزید)) نهى مى کند ودر این باره حدیثى از پیامبر(ص ) مى سازد که فرمود:.
((بـالاترین خیانت پس از شرک به خدا این است که مرد با کسى بنابه بیعت با خدا وپیامبر او بیعت کند وسپس بیعت خودرا بشکند)).
مبادا کسى از شما ((یزید))را بر کنار کند ((278)).
بنابراین در تمامى جنایات او نظیر شهادت حسین بن على (ع ),جنایت حمله به مدینه و شریک شد.
9 ـ با ((مروان بن حکم )) نیز بیعت نمود, کسى که با على (ع )جنگید, ((طلحه )) را کشت , کعبه را آتـش زد, بـا مـنجنیق کعبه را کوبیدویک رکن آن را نابود ساخت , ((عبداللّه بن زبیر)) را در کعبه کشت و.
10 حتى با ((حجاج بن یوسف ثقفى )) هم بیعت مى کند که گوشه اى از کارهایش از این قرار است .
درباره قرآن کریم مى گوید: ((رجز خوانى عرب است )) ((279)).
((عبدالملک بن مروان ))را از پیامبر(ص ) بالاتر مى داند ومى گوید:.
((هـلاک شـونـد, کـه برگیرد چوبها واستخوانهاى پوسیده مى گردند, چرا بر قصر امیرالمؤمنین ((عبدالملک )) نمى گردند؟! مگرنمى دانند که خلیفه انسان از پیامبرش برتراست ؟!!!)) ((280)).
ـ ((ابن قتیبه )) مى گوید: ((حجاج )) در یک روز هفتاد وچندهزارنفررا کشت تا آنجا که خون از در مسجد تا کوچه روان شد)) ((281)).
کسانى که ((حجاج )) آنهارا پس از بازداشت کشته بودندراشمردند بالغ بر یکصد وبیست هزار نفر مى شدند ((282)).
پس از مرگ ((حجاج )) در زندانش هشتاد هزار تن یافتند که سى هزار تن از آنان زن بودند ((283)).
خـودرا بـه خدا تشبیه کرده , چون از کنار زندان مى گذشت وفریادهاى زندانیان وناله هاى آنان را مى شنید به آنان مى گفت :.
(اخسئوا فیها ولا تکلمون ) ((284)).
یعنى : ((بروید گم شوید وبا من سخن نگوئید)) ((285)).
11 ((عـبـداللّه بـن عمر)) پشت سر یک چنین فردى یعنى ((حجاج ))نماز مى خواند ((286)) وبا او بیعت مى کند در حالى که از بیعت کردن با على (ع ) ونماز خواندن پشت سرش ابا مى نماید برهمین اسـاس هـم عـلـمـاى اهـل سـنت فتوا مى دهند که نماز پشت سر نیکوکار وتبهکارومؤمن وفاسق درسـت اسـت چون ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر ((حجاج ))کافر و((نجدة بن عامر)) خارجى نماز خواند ((287)).
12 جالب اینجاست که خود ((عبداللّه بن عمر)) از رسول خدا(ص ) نقل مى کند که فرمود:.
((در قبیله ((ثقیف )) یک دروغگوى ویرانگر وجود دارد)) ((288)).

ح : ((ابو هریره دوسى ))

اهل سنت اورا ((راویة الاسلام )) مى خوانند وهمواره به سخن اواستدلال مى کنند.
ایـن فـرد نـابینا سه سال آخر عمر پیامبر(ص ) اسلام آورد ((289)) وهمراه با ((ابن الحضرمى )) به ((بحرین )) رفت در نتیجه همراهى اش با آن حضرت کمتر از دو سال بوده است .
وقـتـى وارد ((مـدینه )) شد تنها لنگى به کمر داشت وجز اصحاب ((صفه )) بود, هرگاه صدقه اى بـراى پـیـامبر(ص ) مى آمد حضرت آن رابراى وى مى فرستاد, در راه صحابه مى نشست وخودرا به غش وبى حالى مى زد به این امید که اورا به خانه ببرند وغذائى بدهند.
روایات او از شش هزار هم فراتراست اما تمامى احادیث خلفاى راشدین , وهمسران رسول خدا(ص ), واهل بیت , ویک دهم یاحتى یک صدم روایات او نمى شود! در حالى که على (ع ) یکى ازآنان است که از شش سالگى در خانه پیامبر(ص ) بزرگ شده وآنهمه فضایل در علوم او آورده اند.
وضعیت او در نقل روایات ازاین قراراست :.
1 ((عمر بن خطاب )) اورا با تازیانه زد وبه وى گفت : بسیار روایت نقل مى کنى وسزاوار آن هستى که یکى از دروغگویان بر پیامبر(ص )باشى ((290)).
2 ـ امام على (ع ) مى فرماید:.
((آگاه باشید که دروغگوترین انسان زنده بر رسول خدا(ص )((ابو هریره دوسى ))است )) ((291)).
3 ـ احـادیث متناقض وناسازگار با یکدیگر روایت مى کند, وقتى هم که مورد سؤال واعتراض قرار مى گیرد به زبان ((حبشى )) سخن مى گوید ((292)).
4 ـ ((عایشه )) نیز حدیث وى را نمى پذیرد ((293)).
5 ـ ((ذهبى )), ((ابن کثیر)) و((ابو جعفر اسکافى )) نیز اورا جاعل حدیث مدلس دانسته اند.
6 ـ ((بخارى )) حدیثى را از او نقل مى کند که ابتدا به پیامبر(ص )نسبت مى دهد, اما در پایان وقتى از او مـى پـرسـنـد: اى ((ابو هریره )), این رااز پیامبر شنیدى ؟ مى گوید: نه , این از کیسه ابو هریره بود ((294)).
7 در سـال جـمـاعـت با معاویه به مسجد کوفه آمد وبر دو زانونشسته گفت : ((اى مردم عراق آیا گمان مى کنید من بر پیامبر دروغ مى بندم وخودم را به آتش مى سوزانم ؟ به خدا سوگند! شنیدم کـه پـیـامبرخدا(ص ) مى فرمود: هر پیامبرى حرمى دارد, حرم من در مدینه از عیرتا ثوراست , هر کس در آنجا حادثه اى به پا کند لعنت خدا وهمه فرشتگان ومردم بر او باد.
من گواهى مى دهم که على در آن حادثه اى به وجود آورد)).
ایـن سـخـن چـون بـه معاویه رسید او را پاداش داد واحترامش کردوبه فرماندارى ((مدینه ))اش گمارد ((295)).
بالاخره ((ابو هریره )) اى که تنها یک لنگ به کمر داست واز راه گدائى با لقمه نانى جان خویش را حـفـظ مـى کرد وشپش از سر ورویش بالا مى رفت فرماندار ((مدینه )) شد ودر کاخ عقیق نشست وخدمتکاروغلام براى خویش گمارد, مردم هم بدون اجازه نمى توانستند نزد اوبیایند ((296)).
8 ـ در جـائى مـى گـویـد: مـن از پـیامبر خدا دو ظرف نگاه داشته ام ,یکى را پخش کردم , اما اگر دیگرى را پخش مى نمودم این حلقوم رامى بریدند ((297)).
((ابو هریرة )) با این سخن خود پرده از راز علت منع ((ابوبکر))و((عمر)) از نقل حدیث بر مى دارد, آیا آن ظرف مناقب على واهل بیت (ع ) نبود؟!.
9 همین ((ابو هریرة )) مى گوید:.
((اگر دو آیه در کتاب خدا نبود من هیچ حدیثى را روایت نمى کردم , آنگاه این آیه را تلاوت نمود:.
(ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدى من بعد ما بیناه للناس فى الکتاب اولئک یلعنهم اللّه ویلعنهم اللاعنون ) ((298)).
یعنى : ((همانا آنان که بینات هدایتى را که ما نازل کردیم پس ازبیانش در کتاب , براى مردم کتمان مى کنند, خداوند وتمامى لعنت کنندگان آنهارا لعنت مى نمایند)).
بعد گفت : برادران ما از مهاجرین بیشتر در بازار سرگرم معامله بودند وبرادران ما از انصار بیشتر سـرگـرم پرداختن به اموال ودارایى خویش بودند, اما ((ابوهریره )) همیشه براى سیر کردن شکم خـود همراه پیامبر بود ودر صحنه هایى حاضر مى شد که آنها نبودند وچیزهائى راحفظ مى کرد که آنها حفظ نمى کردند)) ((299)).
از او مى پرسیم : پس چرا آن ظرف دیگر را کتمان کردى ونقل ننمودى ؟!.
10 حـتـى ((ابو حنیفه )) نیز به روایات او عمل نمى کند ووى را عادل نمى داند اگر چه از اصحاب رسول خدا(ص ) باشد ((300)).
با وجود این اوصاف , وپرونده هاى پر از خلاف , آیا مى توان حکم به عدالت تمامى صحابه کرد؟!!.
اهـل سنت تمامى این خلافهارا با یک کلمه توجیه مى کنند که همان اجتهاد مى باشد غافل از اینکه بـر هـر مـسـلـمان واجب است مرزخودرا بشناسد وبا نظر شخصى خود در مساله اى که فرمانى از خداوپیامبر رسیده چیزى نگوید زیرا این کار کفرى آشکاراست , از قرآن بشنوید که مى فرماید:.
(واذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابى واستکبر وکان من الکافرین ) ((301)).
یـعـنـى ((آن هنگام که به ملائکه گفتیم براى آدم سجده کنید, همه سجده کردند جز ابلیس که سرپیچى وتکبر کرد واز کافران گشت )).
ابـلـیـس بـا نـظـر شـخـصـى خود اجتهاد کرد وگفت من از او بهترم پس چگونه براى او سجده کنم ؟ ((302)).
آنـهـا با فرمان صریح خدا وپیامبر(ص ) مخالفت مى کنندونامش را اجتهاد مى گذارند در حالى که قرآن کریم مى فرماید:.
(ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان یکون لهم الخیرة ) ((303)).
یعنى : ((آنگاه که خدا ورسولش فرمانى صادر کردند هیچ مرد یازن مؤمنى دیگر اختیار ندارد)).
امام صادق (ع ) نیز به ((ابو حنیفه )) فرمود:.
((قـیـاس مکن , زیرا دین اگر با قیاس سرو کار پیدا کند نابودمى شود, ونخستین کسى که قیاس کرد شیطان بود که گفت : من از اوبهترم , مرا از آتش آفریدى واورا از خاک )) ((304)).
اشکال دیگر اهل سنت این است که آنها بدون در نظر گرفتن واقعیتهاى تاریخ ونیرنگهاى دستگاه بـنـى امـیـه هر حدیثى را مى پذیرندوبراى عقل خویش هیچ ارزشى قائل نیستند که آیا این حدیث درست است یا خیر؟ به دو نمونه توجه بفرمائید.
الف مى گویند پیامبر فرموده : ((ابو طالب )) در کناره هاى کم عمق دوزخ ‌است که مغزش از آن به جوش مى آید)) ((305)).
بـه هـمـیـن خـاطـر مى گویند او مشرک بوده است , اما جهادهاى اوبراى اسلام وتحمل دشمنى قـبـیـله اش را در نظر نمى گیرند تا جائى که حاضر شد سه سال همراه برادر زاده اش در یک دره زنـدانـى شـود وازبـرگ درخـتـان بـخـورد, اشعار اعتقادى او در یارى دین پیامبر(ص ) رانادیده مـى گـیـرند وهمه کارهاى پیامبر(ص ) در حق اورا نیز مى پوشانندکه چگونه اورا غسل داد وکفن وى را از پیراهن خویش تهیه فرمود وبه درون قبرش رفت وآن سال را سال اندوه (عام الحزن ) نامید وفرمود:.
((به خدا سوگند, قریش نتوانستند با من کارى بکنند مگر پس ازمرگ ابو طالب )) ((306)).
ب پـس از فتح ((مکه )) پیامبر(ص ) درباره ((ابو سفیان )) فرمود: ((هرکس به خانه ((ابوسفیان )) برود در امان است )) ((307)).
امـا تـمامى کارهاى گذشته اش وجنگهائى را که او رهبرى کردوهزینه اش را تامین نمود تا رسول خدا(ص ) را از میان بردارد فراموش مى کنند!.
هنگامى که اورا نزد پیامبر(ص ) آوردند وگفتند: مسلمان شووگرنه گردنت را مى زنیم , گفت : ((اشـهـد ان لا الـه الا اللّه )) گـفتند: بگو:((اشهد ان محمدا رسول اللّه )) , گفت : درباره این یکى هنوز اشکال دارم ((308)) !!!.
اما امام على (ع ) مى فرماید:.
((حق را بشناسید, اهلش را خواهید شناخت )) ((309)).
اینها دلایل محکمى است که مرا وا مى دارد از این گونه اصحاب متنفر وبیزار گردم خداوندا, از تو درخواست آمرزش وتوبه مى کنم .
خـداونـدا, بـزرگـانـمـان مارا به بى راهه کشاندند وحقیقت را از ماپنهان داشتند واصحاب مرتد ودگرگون شده را به گونه اى برایمان ترسیم کردند که پنداشتیم برترین بندگان پس از رسولت هستند.
بـار خـدایـا, مرا از شیعیان ومتمسکان به ریسمان ولایت عترت پاک پیامبرت , وسوار شدگانى در کـشـتـى نـجـاتـشـان , وپـویـنـدگان گامهایشان , وعمل کنندگان به سخنان وکردارشان قرار ده ((310)).

دو نامه ودو پاسخ

در پایان این فصل خوب است به دو نامه ودو جواب تاریخى اشاره اى داشته باشیم :.
نامه اول ((محمد بن ابى بکر)) در نامه اى خطاب به ((معاویه )) ضمن بر شمردن فضائل وکمالات امـام عـلـى (ع ) وخـانـدانش , رذائل وکنیه هاى او وپدرش نسبت به اسلام وپیامبر(ص ) را گوشزد مى نماید, ووى رانصیحت مى کند که خود را با على (ع ) برابر نسازد.
((معاویه )) در پاسخ ضمن اقرار به فضائل آن حضرت مى گوید:.
((مـن وپدرت در حیات محمد(ص ) حق فرزند ((ابوطالب ))را برخود لازم مى شمردیم , اما پس از وفـات آن حـضـرت پـدرت وفاروق اویعنى ((عمر)) نخستین کسانى بودند که حق اورا ربودند وبا وى مـخـالفت کردند اگر کار پدر تو پیش از این نبود, ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى کردیم وفـرمـانـبردار او مى شدیم , ولى ما دیدیم پدرت چنان کرد ما هم راه اورا گرفتیم وکارى چون او کردیم , اگر مى خواهى انتقاد کنى از پدرت انتقاد کن یا دست بردار)) ((311)).
نـامـه دوم پـس از شـهادت حسین بن على (ع ) ((عبداللّه بن عمر)) طى نامه اى به ((یزید)) از این واقعه اظهار تاسف کرد, او در پاسخش نوشت :.
((اى نـادان اگـر حـق بـا مـاست که ما بر سر حق خود جنگیدیم واگرحق با دیگرى است پدر تو نخستین کسى است که این بنیان را نهاد وحق را از اهلش گرفت )) ((312)).

فصل چهارم دفاع از حریم تشیع

دفاع از حریم تشیع

اهل سنت در برخى از عقائد بر شیعیان خرده مى گیرند که منشاى جز تعصب ندارد چرا که عقائد واعمال شیعیان مطابق با قرآن وسنت نبوى (ص )است , تا جائى که ((ابن تیمیه )) مى گوید:.
((برخى از فقها نظر دادند که بعضى از مستحبات اگر شعارشیعیان شده باشد باید آنهارا ترک کرد تـا سـنـى از رافـضـى شـنـاخـتـه شـود کـه ایـن مـصلحت از مصلحت وفایده خود مستحب برتر است )) ((313)).
بنابراین باید آن عقائدرا بررسى کنیم تا حقیقت آشکار شود.

الف : عصمت

شیعیان معتقدند که امام , همانند پیامبر, باید از تمامى گناهان ازآغاز کودکى تا پایان عمر معصوم باشد.
بررسى :.
این نظریه نه مخالف عقل است , نه مخالف قرآن ونه مخالف سنت , بلکه عقل ونقل آن را واجب ولازم مى دانند.
از نـظـر عـقل کسى که مسئولیت راهبرى وهدایت بشریت به اوواگذار شده , نمى شود یک انسان مـعمولى باشد که اشتباه وفراموشى به او دست بدهد یا بار گناهان بردوشش سنگینى کند که در نتیجه درمعرض انتقاد وکوچک شمردن مردم قرار گیرد.
از نظر نقل از جمله دلیلها آیه تطهیراست که مى فرماید:.
(انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) ((314)).
یعنى : ((خداوند تنها اراده کرده است که از شما اهل بیت پلیدى رابزداید وپاکیزه تان گرداند)).
بر اساس حدیث ثقلین هم که شرحش در ص 5 ـ 4 ـ 53 گذشت تنها در صورتى که اهل بیت چون قرآن عارى از خطا واشتباه باشندتمسک به آنها موجب هدایت خواهد گردید ((315)).

ب : علم امامان

اهل سنت بر این عقیده شیعیان خرده مى گیرند که :.
خداوند به ائمه اهل بیت (ع ) علمى اختصاصى عطا کرده وامام داناترین فرد زمان خویش است ودر پاسخ هیچ سؤالى ناتوان نمى ماند.
بررسى :.
اولا در فـصـل دوم , بـخـش قرآن صفحات 8 47 سه دلیل براى اثبات علم اختصاصى اهل بیت به باطن وواقع قرآن بیان گردید.
ثانیا پیامبر اکرم (ص )فرمود:.
((از آنـان پـیشى نگیرید که هلاک مى شوید, ودر حق آنان کوتاهى نکنید که هلاک مى گردید وبه آنان یاد ندهید که از شما داناترهستند)) ((316)).
ثالثا امام على (ع ) مى فرماید:.
((کـجـایـنـد آنـهـا که گمان مى کنند در علم استوارند نه ما؟ ادعاى آنهادروغ است وبر ما ظلم کـرده انـد, چـرا کـه خداوند مارا برترى داده وآنهارافرو گذاشته , خداوند به ما عطا کرده وآنهارا محروم ساخته است )) ((317)).
رابعاـ صحابه رسول خدا(ص ) خصوصا خلفا در مشکلات علمى به على (ع ) مراجعه مى کردند وآنها را حـل مـى نـمـودنـد, تـنها ((عمربن خطاب )) در بیش از هفتاد مورد گفت : ((لولا على لهلک عمر)) ((318)) یعنى :((اگر على نبود عمر هلاک مى شد)) ((319)).

ج : بدا.

یعنى خداوند تصمیم به انجام کارى بگیرد وسپس آن تصمیم راتغییر دهد, نه اینکه پشیمان شود, یا اینکه از اول آن را نمى دانست .
این عقیده همان محتواى آیه قرآن است نه چیزى فراتر از آن که مى فرماید:.
(یمحوا اللّه ما یشا ویثبت وعنده ام الکتاب ) ((320)).
یـعنى : ((خداوند هر چه را بخواهد نابود مى کند وهر چه رابخواهد نگاه مى دارد که مادر کتابها نزد اوست )).
پیامبر اکرم (ص ) در تفسیر آیه فوق فرمود:.
((صـدقـه دادن , نـیکى به پدر ومادر کردن وکار خیر انجام دادن ,بدبختى را مبدل به خوشبختى کرده , عمررا زیاد مى کند وانسان را ازمرگ بد نگه مى دارد)) ((321)).
اگر اعتقاد به تغییر وتبدیل الهى نباشد هیچ ارزشى براى نمازهاودعاهاى ما نخواهد بود, در حالى کـه احـکـام الـهى از پیامبرى تا پیامبردیگر تغییر مى کند وحتى در سنت پیامبر اسلام (ص ) ناسخ ومـنـسـوخ ‌وجـود دارد, پـس عـقـیده به بدا نه کفراست نه خروج از دین , واهل سنت حق ندارند شـیـعـیـان را در چـنـیـن عـقـیـده اى تـقبیح کنند, در حالى که در کتب روائى معتبر خودشان داستانهاى عجیب وغریبى وجود دارد از ((بخارى )) بشنوید که در شرح ماجراى معراج پیامبر(ص ) از قول آن حضرت نقل مى کند که مى فرماید:.
(( سپس پنجاه نماز بر من واجب شد, من آمدم تا با موسى ملاقات کردم , به من گفت : چه کردى ؟ گـفـتم : پنجاه نماز بر من واجب شد, گفت : من مردم را بهتر از تو مى شناسم زیرا با بنى اسرائیل تـلاش کـردم (وبـى ثمرماند), امت تو تاب وتوان این همه نماز واجب راندارند, بر گرد واز خدایت بخواه (که تخفیف دهد), من بازگشتم وازخدا در خواست تخفیف کردم , خداوند آنهارا چهل نماز قرار داد,دوباره تخفیف داد تا شد سى نماز, بعد بیست نماز, سپس ده نماز,وبالاخره پنج نماز, این بار که نزد موسى آمدم گفت چه کردى ؟ گفتم :شده پنج نماز, گفت : باز تخفیف بخواه , گفتم : من دیگر از پروردگارم خجالت مى کشم )) ((322)).
آرى ! بخوان وتعجب کن از اینها که شیعیان را مورد استهزا قرارمى دهند!.
اولا به خداوند متعال نسبت جهل داده شده است .
ثـانـیا مقام پیامبر اسلام (ص ) از حضرت موسى پائینتر بیان شده چون مى گوید: من از تو مردم را بهتر مى شناسم .
ثـالـثا با یک حساب ساده اگر هر نماز جماعت ده دقیقه طول بکشد, پنجاه نماز نزدیک ده ساعت وقت مى خواهد, آیا این دین رامى توان تحمل کرد؟!.
رابـعـا شـایـد اگـر خجالت پیامبر(ص ) از خدا نبود یک نماز بیشترنمى ماند یا به کلى همه ساق ط مى شد!!! ((323)).

د : غلو

اهـل سنت شیعیان را متهم مى کنند که در محبت به ائمه (ع ) زیاده روى مى نمایند, وآنها را تا حد خدائى بالا مى برند.
ولـى حـق ایـن اسـت کـه آنـان درباره محبت اهل بیت (ع ) همان کلام خدا ورسول (ص ) را پیروى مى کنند که :.
(قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى ) ((324)).
یعنى : ((بگو براى نبوتم از شما مزدى تقاضا نمى کنم مگر محبت به نزدیکانم )).
((دوستى على ایمان ودشمنى اش نفاق است )) ((325)).
((هـر کـه بـر مـحبت آل محمد بمیرد شهید مرده است , هر که برمحبت آل محمد بمیرد آمرزیده مرده است , هر که )) ((326)).
((اى على , تو در دنیا وآخرت سرور و آقائى , هر کس تورادوست داشته باشد مرا دوست داشته , وهر که تورا دشمن بدارد مرادشمن داشته است , دوست تو دوست خدا ودشمن تو دشمن خداست ,واى به حال کسى که تورا دشمن بدارد)) ((327)).
بـنـابـرایـن شیعیان چون خدا ورسولش را دوست دارند, اهل بیت پیامبر(ص ) را نیز دوست دارند, احـادیـث در کـتـب اهـل سـنـت در ایـن مـورد بـسیاراست که براى نمونه به برخى از آنها اشاره کردیم ((328)).
اما در واقع خود اهل سنت گرفتار غلو هستند چرا که معتقد به عدالت تمام اصحابند در حالى که خـطـاهـا ولـغـزشـهـا وجـنـایـتـهـاى برخى ازآنها با ذکر دلایل قرآنى وروائى وتاریخى مبسوطا گذشت ((329)).
آیـا غـلو از این روشن تر وواضح تر مى شود هنگامى که سنت پیامبر(ص ) را کنار مى گذارند وسنت اصحاب را پیروى مى نمایند؟!.
وبدتر از اینها آنکه به طور کلى اجازه نمى دهند سخنى یا انتقادى از اصحاب مطرح گردد ((330)).

هـ: امام مهدى منتظر(عج )

اهـل سـنت بر شیعیان خرده مى گیرند که چگونه معتقد به زنده بودن یک انسان در دوازده قرن هستند وبرخى از آنان این اعتقاد راساخته شیعیان مى دانند.
این مساله از دو جهت قابل بررسى است :.
اول اعتقاد به امام مهدى (عج ) وقیام او: در بیش از شصت کتاب ازکتب اهل سنت روایات فراوانى از پیامبر(ص ) نقل شده که به ظهوروقیام آن حضرت بشارت داده شده است ((331)).
از جمله :.
((یـکى از اهل بیت من حکومت را به دست مى گیرد که اسمش اسم من است , اگر از دنیا جز یک روز باقى نباشد خداوند آن روز راآنقدر طولانى مى کند تا او حکومت کند)) ((332)).
((ابن حجر عسقلانى )) مى گوید:.
((اخـبـار بـه حـد تـواتـر رسیده است که مهدى از این امت است وعیسى بن مریم پشت سر او نماز مى خواند)) ((333)).
دوم ولادت وغـیـبـتـش : اولا بسیارى از علماى اهل سنت این مساله را تصدیق کرده اند از جمله : ((محى الدین بن عربى )), ((ابن جوزى ))((قندوزى )) ((334)) و ثانیا سراسر قرآن کریم پراست از معجزات پیامبران , از جمله عمر طولانى وخارق عادت نظیر:.
((عـزیر)) پیغمبر وقتى از محله خرابه اى مى گذشت از زنده شدن دوباره آن مردم اظهار شگفتى کـرد, خـداونـد متعال اورا میراند وصد سال بعد زنده کرد در حالى که غذا وآبش سالم بودند ولى حمارش مرده وبصورت اسکلت در آمده بود ((335)).
((اصـحاب کهف )) از سرزمین خویش فرار مى کنند وبه غارى پناهنده شده در آن مى خوابند وبعد از سیصد ونه سال بیدار مى گردند ((336)).
وثـالـثـا آیـا عـمـر حـضـرت مـهـدى ((عـج )) بیشتراست یا عمر حضرت ((خضر(ع ))) وحضرت ((عـیـسـى (ع ))) کـه هنوز زنده اند وهمه مسلمانان معتقدند که حضرت ((عیسى (ع ))) پشت سر حضرت مهدى ((عج )) نمازمى خواند ((337)) ؟.
در پـایـان ایـن نـکـته را یاد آور مى شویم که اعتقاد به ظهور مصلح بشریت در هر سه آئین بزرگ : یـهـودیـت , مـسیحیت وسلام وجود داردکه اگر امید انسان به آینده بهتر نبود تا عدالت وامنیت وکرامت را به وى ببخشد این دنیا وزندگى اش نه بوئى داشت نه معنائى , پس مهدى نه تنهاآرزوى مسلمانان بلکه آرزوى انسانیت است ((338)).

و : رجعت

یعنى خداى سبحان برخى از مؤمنان وصالحان وبرخى ازجنایتکاران وستمگران را زنده مى کند تا مؤمنین از دشمنانشان دردنیاقبل از آخرت انتقام بگیرند.
ایـن عـقـیـده مخصوص به شیعیان است ودر کتابهاى اهل سنت اثرى از آن وجود ندارد ولى عقلا محال نیست ((339))
در تفسیر آیه شریفه :.
(ویوم نحشر من کل امة فوجا ممن یکذب بایاتنا) ((340)).
یعنى : ((روزى که از هر امتى گروهى از آنها که آیات مارا تکذیب مى کنند را محشور مى کنیم )).
از امام صادق (ع ) نقل شده که فرمود:.
((مـنـظـور قیامت نیست بلکه منظور رجعت است , در روز قیامت خداوند همه را محشور مى کند وهیچ یک را فرو گزار نمى نماید, نه ازهر امت تنها یک گروه را, چرا که مى فرماید:.
(وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا) ((341)).
یعنى : ((آنهارا محشور نمودیم ویک نفررا هم فروگزارنکردیم )) ((342)).
البته رجعت غیر از تناسخ ‌است که برخى از کفار به آن معتقدندچون تناسخ یعنى حلول روح انسانى به بدن حیوان یا انسان دیگر ((343)).

ز : تقلید

شیعه در زمان حضور ائمه (ع ) از فرامین آنان تبعیت مى کرده که مى فرمودند:.
((حـدیث من حدیث پدرم , وحدیث پدرم حدیث جدم ,وحدیث جدم حدیث امیرالمؤمنین وحدیث على حدیث رسول اللّه (ص ) وحدیث او سخن خداوند متعال است )) ((344)).
در دوران غـیـبت هم به مجتهدان زنده اى مراجعه کرد که مبنایشان در اجتهاد قرآن وسنت بوده , هـرگـز بـه قـیـاس ونـظریات شخصى خویش تکیه ننموده اند, بنابراین عمل شیعیان منسوب به خداورسول اوست .
اما اهل سنت در دورانى طولانى معلوم نبود که امامشان کیست ودر احکام شرعى تا زمان پیدایش چـهـار مـذهـب چـه مى کرده اند, آنگاه بعد از آن چهار امام نیز درب اجتهاد بسته مى شود وتا قیام قـیـامـت مسلمانها مکلف به تقلید از چهار مجتهدى مى گردند که بیش از هزارسال پیش از دنیا رفـتـه انـد در حالى که نه در قرآن ونه در سنت دستورى یادلیلى براى پیروى از این چهار مذهب وجود ندارد ((345)).
اتـصـال فـقـه شیعه از طرف ائمه دوازده گانه (ع ) به پیامبر واضح وروشن است اما رهبران چهار مذهب اهل سنت نه تنها پیامبر(ص ) راندیده اند بلکه میان آنها دهها سال فاصله است , ومقلدینشان نیز آنهاراندیده اند ومیانشان صدها سال فاصله مى باشد از این گذشته چگونه یک مسلمان خردمند در این زمان از کسى پیروى مى کند که از مسائل جدیداین روزگار چیزى نمى داند؟! ((346)).

ح : تقیه

یعنى به هنگام بروز خطر احتیاط را مراعات نمودن وعقایدباطنى را آشکار نساختن .
اهـل سـنت شیعیان را براى چنین اعتقادى مورد نکوهش قرارمى دهند غافل از اینکه قرآن وسیره اصحاب رسول خدا(ص ) مؤیدآن است که به چند نمونه اشاره مى کنیم :.
1 ـ از ((ابـن عـباس )) در تفسیر آیه شریفه (الا ان تتقوا منهم تقاة ) ((347)) یعنى ((مگر آنکه براى نگهدارى از ((ضرر)) آنها باشد)) نقل کرده اند که مى گوید:.
اگـر کسى مجبور شد که سخنى بگوید هر چند معصیت خداباشد, اگر از ترس مردم گفت ولى قلبش به ایمان وعقیده مطمئن بودبراى او ضررى ندارد, چرا که تقیه تنها با زبان است ((348)).
2 ـ ((عبد بن حمید)) از ((حسن )) نقل کرده که مى گوید: تقیه تا روزقیامت جایزاست ((349)).
3 ـ مشرکین ((عمار بن یاسر)) را گرفته رهایش نکردند تا به پیامبر(ص ) دشنام داد وخدایانشان را بـه خـوبـى یاد کرد, وقتى رهایش کردند, پیامبر(ص ) به او فرمود: چه خبر دارى ؟ گفت : شر! مرا رهانکردند تا شمارا دشنام داده بتهایشان را به خوبى یاد کردم , فرمود: درقلبت چه احساس دارى ؟ عرض کرد: به ایمان اطمینان دارد, فرمود: اگرباز هم تورا گرفتند همان برنامه قبلى را اجرا کن , اینجا بود که این آیه کریمه نازل شد:.
(الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان ) ((350)).
یعنى : ((مگر کسى که مجبور شود اما قلبش به ایمان اطمینان داشته باشد)) ((351)).
بله شیعیان بیش از سنى ها به این حکم الهى عمل کرده اند,دلیلش هم این است که اهل سنت تحت حـمـایـت حاکمان ظالم وجائرى چون ((بنى امیه )) و((بنى عباس )) به سر مى بردند لذا نیازى به تـقیه نداشته اند, اما شیعیان در طول تاریخ در رنج وشکنجه وآزار واذیت بودند, کافى بود به کسى گفته شود: این شیعى وپیرو اهل بیت است , تافورا به بدترین شکل به مرگ محکوم گردد, بنابراین ائمه (ع ) آنهارا به تقیه سفارش کرده مى فرمودند:.
((تقیه دین من ودین پدران من است )) ((352)).
((هر که تقیه ندارد دین ندارد)) ((353)).
اهل سنت تقیه را نفاق مى دانند, زیرا آنچه در باطن دارندراآشکار نمى سازند, ولى این پندارى بس خـام است , زیرا نفاق یعنى پنهان کردن کفر واظهار ایمان ولى تقیه عکس آن است یعنى اظهار کفر وپـنـهـان داشـتـن ایـمـان کـه قـرآن کریم هر دورا مطرح کرده , اولى را نکوهیده ودومى را مدح نموده است .
آیه نفاق :.
(واذا لـقـوا الـذیـن امـنـوا قـالـوا امـنـا واذا خـلـوا الـى شـیـاطـیـنـهـم قـالوا انامعکم انما نح ن مستهزؤون ) ((354)).
یـعـنـى : ((آنگاه که به مؤمنین مى رسند مى گویند: ما ایمان آورده ایم ,ولى هر وقت با شیطانهاى خـود خـلـوت مـى کـنـنـد مـى گـویـند: ما با شماهستیم وادعاى ایمانمان فقط بخاطر مسخره کردن است )).
آیه تقیه :.
(وقال رجل مؤمن من ال فرعون یکتم ایمانه ) ((355)).
یعنى : ((مردى مؤمن از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان نگه داشته گفت :)) ((356)).

ط : وضو

شـیعیان به هنگام وضو صورت ودو دست را مى شویند وسرودوپا را مسح مى کنند, اما وضوى اهل سنت عبارت است از:.
شستن دو دست تا مچ سه مرتبه , مضمضه سه مرتبه , استنشاق سه مرتبه , شستن صورت سه مرتبه , شستن دست راست سه مرتبه ,شستن دست چپ سه مرتبه , مسح تمامى سر, مسح دو گوش , سه بارشستن پاى راست وپاى چپ .
گـذشته از مشقت بار بودن چنین حکمى بویژه براى جوانان ودرحال سفر وفصل زمستان , دلیل شیعیان آیه شریفه قرآن است که مى فرماید:.
(یـا ایـهـا الذین امنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهکم وایدیکم الى المرافق وامسحوا بروسکم وارجلکم الى الکعبین ) ((357)).
یعنى : ((اى اهل ایمان هرگا

در صـحـاح اهـل سـنـت نیز روایات فراوانى به چشم مى خورد که هم رسول خدا(ص ) وهم برخى اصـحاب حضرت در غیر سفروضرورت نماز ظهر وعصر را با هم ومغرب وعشا را با هم خوانده انداز جمله :.
((ابـن عـبـاس )) مـى گـویـد: پـیـامـبر(ص ) هفت رکعت را با هم وهشت رکعت را با هم به جاى آورد)) ((359)).
((ابـن عباس )) مى گوید: رسول خدا(ص ) در ((مدینه )) بین دو نمازظهر وعصر ودو نماز مغرب وعشا جمع کرد بدون خوف وباران .
راوى مـى گـویـد بـه ((ابن عباس )) گفتم : چرا چنین کرد؟ گفت : براى اینکه امتش در مشقت نیفتند ((360)).
((روزى ((ابن عباس )) پس از عصر تا غروب وپدیدار شدن ستارگان مشغول سخنرانى بود فردى فـریـاد زد: نـمـاز, نـمـاز! ((ابـن عباس ))گفت : آیا تو مى خواهى سنت را به من بیاموزى ؟ خودم پیامبر(ص )رادیدم که بین دو نماز ظهر وعصر ونماز مغرب وعشا جمع مى کرد)) ((361)).
اهل سنت مى گویند: جمع بین دو نماز یعنى نماز عصر ونمازعشا را قبل از وقت خواندن .
مـى گوئیم : بنابراین نباید در عرفات ومزدلفه جمع جایز باشد,ولى شما آن را جایز مى دانید ونماز قبل از وقت به حساب نمى آورید.
بـسـیـارى از جوانان که به خاطر عدم توانائى انجام نماز در پنج وقت اصل نمازرا ترک کرده بودند وقـتـى این حقیقت را دریافتند به اقامه نماز بازگشتند, وحکمت جمع را دریافتند که همه مردم اعم از دانشجووکارمند وارتشى وکارگر و مى توانند نمازرا طورى بخوانند که نه نمازقضا شود ونه از کار خویش عقب بیفتند, واز التهابهاى درونى نیزخلاصى یابند.
مـن وقـتى معلم بودم نمى توانستم نمازهارا در وقت خودش انجام دهم , لذا معمولا نمازهاى ظهر وعـصـر ومـغـرب از مـن فـوت مـى شـد, بـویژه در فصل زمستان , گاهى چهار نماز را شب انجام مـى دادم ,خـسـتـه به خانه باز مى گشتم وتوان نماز خواندن را نداشتم وبا سختى انجام مى دادم , بـسـیـارى از مـسلمانان به همین خاطر نماز را ترک مى کنندودر یک تزلزل روانى به سر مى برند وآرزوى فرصت انجام آن را دارند.
بنابراین نزد برخى از افراد نفرتى پیش مى آمد زیرا نماز راکابوسى تلقى مى کردند که آسایششان را بـه هـم مـى زنـد, از سـوى دیـگـرمـسـیـحـیـت از همین نکته حساس براى انحراف جوانان سؤ استفاده مى کرد وادعا مى نمود که دینش با تمدن هماهنگ است .
اما با روشن شدن سیره پیامبر(ص ) وائمه اهل بیت (ع ) تمامى این مشکلات حل شد ((362)).

سجده بر خاک

شیعیان سجده را جز بر زمین یا چیزى که از آن مى روید به شرطاینکه خوراکى وپوشاکى نباشد روا نمى دانند ((363)) , اما علماى اهل سنت سجده بر همه چیز را جایز مى شمارند وشیعیان را متهم به بت پرستى مى نمایند.
در روایـاتى از اهل سنت مى خوانیم که رسول خدا(ص ) سجده گاهى براى خود داشتند ((364)) , ونیز سجده بر زمین را دوست مى داشتند ((365)).
بنابراین دیگر شایسته نیست اهل سنت , شیعیان را بت پرست بدانند در حالى که شیعیان شهادتین مـى گـویـند وزکات مى دهند ونمازمى خوانند وحج خانه خدا به جاى مى آورند, آنگاه براى اینکه نـمـازوسـجـده شان پاک ومقبول نزد خداوند باشد فرمان رسول خدا(ص )وائمه اطهار(ع ) را اجرا مى کنند.
به قول شهید صدر (ره ): ما بر خاک سجده مى کنیم نه براى خاک ((366)).

ازدواج موقت

تمام احکام وشرایطش همانند ازدواج دائم است با این تفاوت که :.
1 ـ مدت باید معلوم باشد.
2 ـ زن ومرد در این ازدواج از همدیگر ارث نمى برند.
3 ـ هزینه زندگى زن بر عهده مرد نمى باشد.
این عمل در زمان پیامبر(ص ) و((ابوبکر)) ومدتى از خلافت ((عمر)) جایز بود اما وى پس از مدتى آن را ممنوع نمود:.
1 ـ ((جـابر بن عبداللّه )) مى گوید: ما در زمان رسول خدا(ص )و((ابوبکر)) روزها با یک کف دست خرما یا آرد تمتع مى کردیم تا اینکه ((عمر)) از آن نهى کرد)) ((367)).
2 ـ ((خـود عـمـر اعلام کرد که : دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودولى من از آنها نهى مى کنم وکسى که آنها را انجام دهد عقاب مى نمایم :متعه حج ومتعه بانوان )) ((368)).
3 ـ ((عمران بن حصین )) مى گوید: آیه متعه در کتاب خدا بود ومادر زمان رسول خدا(ص ) به آن عـمـل کردیم وقرآن آن را تحریم نکردوپیامبر آن را نهى نفرمود تا از دنیا رفت , ولى یک نفر به میل ونظرخودش چیزى گفت )) ((369)).
4 ـ ((امام على (ع ) مى فرماید: متعه رحمتى است که خداوند با آن بندگانش را مورد مهر قرار داده که اگر نهى ((عمر)) نبود جز انسان بدبخت کسى زنا نمى کرد)) ((370)).
5 ـ گـذشـت کـه حـتـى ((عـبـداللّه بن عمر)) نیز على رغم نهى پدرش آن را حلال اعلام کرده بود ((371)).
بـنـابـرایـن چیزى که خدا ورسولش آن را حلال کرده بودند وحتى مسلمانان آن را انجام مى دادند کسى نمى تواند آن را حرام کند چرا که :.
ـ (وما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم ) ((372)).
یعنى : ((هیچ مرد وزن مؤمنى را در کارى که خدا ورسولش حکم کرده اند اختیارى نیست )).
بـنـابـرایـن سـزاوار نـیست شیعیانى را که جز سنت رسول خدا(ص )را نمى پذیرند متهم به حلال دانـسـتن زنا نمائیم چرا که ازدواج موقت هیچ ارتباطى با زنا ندارد, بلکه داراى احکام ازدواج دائم مى باشد با سه فرق که ذکر شد.
من در دوران جوانى احکام اسلام را ظالمانه مى پنداشتم که چرادستور اعدام مرد وزنى را فقط به خـاطـر یک عمل جنسى مى دهد, اماروزى که شیعه را شناختم گشایش ورحمتى فراگیر وحل همه مشکلات اجتماعى , اقتصادى وسیاسى را در عقیده هایشان یافتم .
کارساز بودن این راه حل در زمان ما خصوصا در موارد زیربسیار واضح است :.
1 ـ آشنائى قبل از ازدواج دائم .
2 ـ مسافرینى که مدت زیادى از همسرشان دوراند.
3 ـ دختران مسن ازدواج نکرده .
4 ـ زنان بیوه .
5 ـ در هـر مـوردى کـه نـیـاز بـه تماس یا خلوت مرد با زن نامحرم ویاحضور زن یا دخترى بدون حجاب در برابر مرد باشد.
فـقهاى برخى از مذاهب اسلامى , براى کنترل جوانان لا ابالى ,گشودن مراکزى براى زنا را تجویز کـرده اند ونامش را ((سد باب الذرائع )) گذاشته اند, اما در عین حال متعه را حرام مى دانند واین جز تحریم حلال وتحلیل حرام نیست ((373)).
در پایان این بخش خوب است این ماجرا را بشنوید که :.
((عـبداللّه بن زبیر)) قائل به تحریم متعه بود, روزى به ((ابن عباس ))گفت : اگر این کاررا انجام بـدهـى تـورا سـنگسار مى کنم , ((ابن عباس )) به اوپاسخ داد: اگر مى خواهى حلال بودن متعه را بـدانـى از مـادرت بـپـرس ,عـلـتـش این بود که ((زبیر)) با ((اسما)) به صورت متعه ازدواج کرد وخود((عبداللّه )) از متعه به دنیا آمده بود ((374)).

فصل پنجم عملکرد شیعه وسنى

در عملکرد شیعیان واهل سنت برخى نقاط ضعف وقوت وجود دارد که عبارتنداز:.

الف : نماز

نـمـازگـزاران شیعه اهمیتى به ترتیب صفهاى جماعت ونظم آن نمى دهند, هنوز صف اول کامل نـشده صفهاى دیگر بدون هیچ نظمى برقرار مى گردد, در هنگام نماز وارد مسجد مى شوند وبین نمازگزاران راه مى روند.
امـا در نماز اهل سنت امام جماعت در آغاز دستور ترتیب صفوف را با جمله ((استووا رحمکم اللّه )) مى دهد ونمازگزاران براى پرکردن جاهاى خالى از یکدیگر سبقت مى گیرند.
ولى در مورد طهارت مسجد, شیعه بیشتر به آن اهمیت مى دهد.
اهـل سـنـت پشت سر هر مؤمن وفاسقى نماز را صحیح مى دانندلذا ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر ((یـزیـد بـن مـعـاویـه )) و((حجاج بن یوسف ثقفى )) وحتى ((نجده )) خارجى نماز مى خواند, اما شیعیان احراز عدالت را در امام جماعت شرط مى دانند ((375)).

ب : سیگار کشیدن در مساجد

گـذشته از ضررى که سیگار کشیدن براى سلامتى انسانها دارد, تاجائى که در برخى کشورها در امـاکـن عـمـومـى مـمـنوع شده است , انجام این عمل در مساجد وحتى سایر امکان مذهبى چون حـسـیـنیه هاتوهینى به آن اماکن مقدس به حساب مى آید, که متاسفانه شیعیان گاهى این کاررا مى کنند.
بـه عـلاوه ضـررهـاى اقتصادى ومبالغ هنگفتى که جهت درمان بیماریهاى ناشى از سیگار نظیر: سرطان , تنگى نفس , آسم , خرابى دندان ومى شود.
امـا اگر در حالى که در دستت سیگار دارى وارد مسجد اهل سنت شوى تورا منع مى کنند وشاید اذیتت نیز بنماید ((376)).

ج : اذان واقامه

اهل سنت معتقدند که پیامبر العیاذ باللّه در چگونگى دعوت مردم به نماز سرگردان شده بود که با ((ناقوس کلیسا)) باشد یا زدن دوچوب به یکدیگر که ((عبداللّه بن زید انصارى )) در خواب اذان را شنیده ,به پیامبر عرض کرد حضرت نیز آن را پذیرفت ((377)).
امـا شـیعیان معتقدند که اذان به وحى الهى بوده است , لذا هیچ زیادى وکمى را در آن نمى پذیرند, ولى اهل سنت آن را تغییرمى دهند.
آورده انـد کـه ((عمر)) در خواب بود که مؤذن اورا با جمله ((الصلاة خیر من النوم )) یعنى نماز از خـواب بهتراست بیدار کرد, او خوشش آمدودستور داد آن را جز اذان صبح قرار دهند ((378)) , از طـرف دیـگر چون مى خواست که مردم با تکیه بر نماز جهاد را کنار نگذارند جمله ((حى على خیر العمل )) را از اذان حذف کرد ((379)) , پس اذان اهل سنت با اذان نبوى دو تفاوت دارد.
ممکن است اشکال شود که شیعیان نیز شهادت به ولایت حضرت على (ع ) را به اذان افزوده اند.
در پاسخ مى گوئیم که هیچیک از مراجع شیعه فتوا به جزئیت این شهادت در اذان واقامه نداده اند بلکه اگر کسى به این قصد آن را بگویدبدعت وحرام مرتکب شده است .
ولـى سزاواراست که طرفین از این اختلاف دست بردارندواضافات را بزدانید وکاستى را سرجایش بگذارند, در نتیجه چون زمان پیامبر(ص ) اذان بگویند ((380)).

د : استقلال علما

عـلـمـاى شـیـعه استقلال دارند وبه حاکمان وابسته نیستند زیرامردم یک پنجم اموال خودرا در اخـتـیـارشـان مى گذارند, که با این پولهاحوزه هاى علمیه اداره مى شود, ومدرسه ها وچاپخانه ها تاسیس مى گردد, وهزینه طلابى که از سراسر جهان مى آیند پرداخت مى شود.
امـا علماى اهل سنت چون مزد بگیرد دولت اند هرگز فتوائى نمى دهند وسخنى نمى گویند مگر اینکه قبلا نظر حکومت را تامین کنند, ودولت است که آنهارا عزل ونصب مى نماید ((381)).

هـ : زکات وخمس

زکـات نـزد هر دو گروه بر نه چیز واجب است : طلا, نقره , شتر,گاو, گوسفند, گندم , جو, خرما وکـشـمش , آن هم به مقدار 5/2% اماصاحبان سایر درآمدها بر اساس فقه سنى هیچگونه حقى در اموالشان نیست , ولى شیعه خمس را نیز بر اساس فرمان قرآن کریم واجب مى داند که مى فرماید:.
(واعـلـمـوا انـمـا غنمتم من شى فان للّه خمسه وللرسول ولذى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل ) ((382)).
یـعـنـى : ((بـدانـیـد, هـر چه به دست مى آورید یک پنجم آن مال خداورسول وهمراه او ویتیمان وبیچارگان وراه ماندگان است )).
واضح است که معمولا ثروت جامعه در دست افرادمعدودى است که گرفتن زکات از موارد معین فوق کمکى به توزیع عادلانه آن نمى کند.
بـه عـنوان مثال فردى که ده هزار دینار دارد, زکاتش فقط دویست وپنجاه دیناراست اما خمس او دو هـزار دیـنـار, پـس تـقـسـیـم ثروت درجامعه بر اساس فقه شیعى بسیار عادلانه تراست تا فقه سنى ((383)).

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد