ترجمه جلد اول نقد کتاب اصول مذهب شیعه
مروری بر محتواى کتاب اصول مذهب شیعه
انگیزهها و اهداف مصنف در تألیف کتاب
روش به کار گرفته از سوی قفاری در کتاب
عدم پای بندی قفاری به موارد شرط شده از سوی خود
شواهدی بر عدم پای بندی قفاری به اسلوب مورد ادعای خویش
روش قفاری در بریدن و گزینش بخشی از احادیث
خیانت در امانت، به هنگام نقل روایات شیعه
ناآگاهی قفاری به مبانی و بدیهیات مذهب شیعه
خروج قفاری از ادبیات گفتمان علمی
هدف ما از پاسخگویی به این کتاب
بخش اول: شبهاتی پیرامون اعتقاد شیعه به سنّت نبوی
شبهه اول: «سنت نبوی نزد شیعه با سنت نبوی نزد سایر مسلمانان متفاوت است»
دلایل شیعه برای رو آوردن به اهل بیت برای دستیابی به سنت نبوی
خواستگاه سبب دوم در روی آوردن شیعه به اهل بیت
شبهه دوّم: «سخن امام، همان سخن خدا و رسول است»
شبهه سوّم: «علم ائمه از طریق الهام و وحی حاصل میگردد»
اتهام به شیعه در اعتقاد به دریافت علوم اهل بیت از طریق وحی الاهی:
شبهه چهارم: «ارواح امامان، هر شب جمعه به عرش رفته و طواف میکنند»
شبهه پنجم: «خداوند سبحان با علی علیه السلام نجوا کرده و به او وحی مینماید»
شبهه ششم:«جبریل وحی را بر على علیه السلام املا کرده است»
شبهه هفتم: «ادعای شیعه در عطای هدایا از سوی خداوند به علی علیه السلام»
شبهه هشتم:«شیعه معتقد است که ائمه اعمال بندگان را میبیند»
شبهه نهم:«عدم انقطاع وحی نزد شیعه»
شبهه دهم: «امامان شیعه هر زمان که بخواهند به آنان وحی میشود»
بخش دوم: شبهاتی پیرامون عقیده شیعه در رابطه با امامت
دلایلی بر انتخاب اهل بیت علیهم السلام از سوی خداوند:
امامت الاهی بالاترین مرتبه نبوت:
عدم اختصاص اصطلاح ائمه، به ائمه اهل بیت علیهم السلام:
شبهه یازدهم: «مفهوم امامت نزد شیعه از اختراعات ابن سبأ»
اختلاف شدید پیرامون شخصیت ابن سبأ
گروه اول :گروهی معتقد به اصل وجود ابن سبأ و نقش مهم وی:
اول: نقش سیف بن عمر در پررنگ نمودن شخصیت ابن سبأ:
دوم: لازمه این نظر خدشه به عدالت صحابه و مرجعیت علمی آنان:
سوم: اختلاف نظر شدید پیرامون شخصیت ابن سبأ:
1ـ اختلاف نظر در محل تولد و زندگی ابن سبأ:
2ـ اختلاف نظر در شخصیت ابن سبأ:
3ـ اختلاف نظر در زمان آغاز فعالیتهای فکری ابن سبأ:
4ـ اختلاف نظر در اعتقادات ابن سبأ:
5ـ اختلاف نظر در زمان اسلام آوردن ابن سبأ:
گروهی که منکر وجود شخصی به نام ابن سبأ میباشند:
منکران شخصیت عبد الله بن سبأ از علمای شیعه:
منکران شخصیت عبد الله بن سبأ از علمای اهل سنت:
علمایی که نه منکر اصل وجود او، بلکه منکر نقش پررنگ اویند:
نظر صحیح از میان نظرات سه گانه:
انگیزههای پررنگ نمودن نقش ابن سبأ
عبد الله بن سبأ در روایات شیعه:
ابن سبأ در کتابها و مقالات فرقهها:
شبهه دوازدهم: «ابن سبأ اول قائل به امامت و وصایت علی علیه السلام»
پاسخ: وصیت به امامت، بزرگتر از آن است که اختراع ابن سبأ باشد
وصی و وصیت در احادیث رسول خدا صلّی الله علیه وآله:
وصیت پیامبر اکرم در احادیث دار (یوم الانذار):
روایت وصیی علی: (وصی من علی بن ابی طالب است)
روایت اتخذت علیاً وصیاً (علی را به وصایت برگزیدم):
روایت علی وصیی ووارثی (علی وصی و وارث من است):
شهرت حدیث وصیت بین صحابه و دیگران:
وصیّ در عبارات شاعر انصار نعمان بن عجلان:
وصیّ در شعرها و رجزهای جنگ جمل، صفین و غیره:
حدیث وصیت و انواع حذف و تحریف:
شبهه سیزدهم: «کتمان نمودن مبدأ امامت و سرّی بودن آن نزد شیعه»
امامت امری واضح و صریح در دین اسلام
تفسیر روایات دالّ بر لزوم کتمان امر امامت:
تفسیر روایت: «ولایة الله أسرها إلى جبرائیل»
تفسیر روایت: «ولا تبثوا سرنا ولا تذیعوا أمرنا»
تفسیر روایت: «إن أمرنا مستور مقنع بالمیثاق»
تفسیرحدیث: «ما زال سرّنا مکتوماً حتى صار فی ید ولد کیسان»
تشکیک قفاری در تعداد امامان شیعه:
روایاتی در اسامی همه ائمه علیهم السلام:
شبهه چهاردهم: «حصر ائمه نزد شیعه به عدد معین منطقی نیست»
تایید شارع مقدس نسبت به فرضیه امکان حصر تعداد ائمه
کفایت این تعداد از امام برای رساندن خلق به سوی کمال:
شبهه پانزدهم: «اضطرار شیعه بر قول به نیابت مجتهد»
عدم اضطرار شیعه به خروج از حصر تعداد ائمه
حدود نیابت فقیه و برپایی دولت اسلامی:
شبهه شانزدهم: «ائمه شیعه سیزده نفرند و نه دوازده نفر!»
اعتقاد به دوازده امام بودن ائمه از بدیهیات اعتقادی شیعه
تصریح علمای اهل سنت به دوازده امام بودن ائمه شیعه:
ادعاى قفاری در صحیح بودن تمام روایات کافی:
برداشت سیزده تن بودن امامان شیعه از روایات کلینی:
روایاتی از مرحوم کلینی که در آنها تصحیف رخ داده است:
روایت اول: (إنی واثنی عشر من ولدی وأنت یا علی رز الأرض)
ضعف سند روایت به سبب وجود ابوالجارود:
کتابهایی که روایت اول را بدون تصحیف آوردهاند:
روایت دوم: (إن لهذه الأمة اثنی عشر إمام هدى من ذریة نبیها)
ضعف سند روایت به سبب مجهول بودن ابراهیم بن ابی یحیى:
کتابهایی که روایت دوم را بدون تصحیف آوردهاند:
روایت سوم: (الأوصیاء من ولد فاطمة اثنا عشر آخرهم القائم)
ضعف سند روایت به سبب وجود ابو الجارود:
کتابهایی که روایت سوم را بدون تصحیف آوردهاند:
روایت چهارم: (الاثنا عشر الإمام... من ولد رسول الله وولد علی)
ضعف سند روایت به سبب وجود علی بن سماعه:
کتابهایی که روایت چهارم را بدون تصحیف آوردهاند:
روایت پنجم: (من ولدی اثنا عشر نقیبا)
ضعف سند روایت به سبب وجود ابو الجارود:
کتابهایی که روایت پنجم را بدون تصحیف آوردهاند:
ائمه «دوازدهگانه» در روایات کافی
روایات فراوانی بر دوازده امام بودن ائمه:
شبهه هفدهم:«روایت شیعه بر سیزده امامی بودن»
شیعه هرگز چنین ادعایی نداشته است
ائمه سیزدهگانه در کتاب سُلَیم بن قیس:
فرقهای از شیعه ادّعای تواتر در سیزده امامی بودن ائمه ندارد:
بخش سوم: شبهاتی پیرامون دلایل قرآنی امامت
شبهه هیجدهم: «شیعه به جای استدلال به آیه ولایت استدلال به روایت میکند»
دخالت سبب نزول در فهم آیات قرآن:
کمک گرفتن علمای اهل سنت از شأن نزولها در استدلالات قرآنی:
اعتراض اول: دروغ شیعه در وجود اجماع علمای اهل سنت در آیه ولایت:
اجماع مفسران بر نزول آیه ولایت در شأن امیر المؤمنین علیه السلام:
«اجماع اهل سنت بر عدم نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین»
علمای اهل سنت چنین اجماعی را تکذیب میکنند
سندهای معتبر در نزول آیه ولایت در شأن امام علی علیه السلام:
روایت ابن ابی حاتم از سلمه بن کهیل:
روایت ابن ابی حاتم از عتبه بن ابی حکیم:
روایت ابن جریر طبری از عتبه بن ابی حکیم:
روایت حاکم نیشابوری از امیر المؤمنین علیه السلام:
ابن کثیر تمام روایات صدقه با انگشتری را تکذیب میکند:
ابن کثیر همه روایات را تضعیف نکرده است
اعتراض دوم: متضرر شدن شیعه در استدلال به آیه ولایت:
امامت مقامی الاهی و نیابتی عام برای نبوت در هر زمان:
عدم توانایی معارضه مفهوم آیه با منطوق آیه:
حصر اضافی مستلزم لغویت و عدم انحصار حصر در حصر اضافی
امامت ائمه در طول امامت امیر المؤمنین و نه در عرض آن:
اعتراض سوم: عدم اختصاص آیه ولایت به علی بن ابی طالب
اعتراض چهارم: اگر آیه در شأن علی نازل میشد، اوصاف معروف او بیان میشد
وصف حالی که با قابلیت انطباق بیشتر از وصف نعتی
وصف حال بلیغتر و آشکارتر از وصف نعتی:
سنت نبوی بیان و تمییز آیه شریفه:
اعتراض پنجم: با فقیر بودن علی ابن ابی طالب زکات چگونه ممکن بوده است؟!
عدم امکان پرداخت انگشتر نقره به جای زکات واجب:
اعتراض ششم: قرینه مقابله و سیاق در آیه ولایت دال بر معنای نصرت نه ولایت
عدم وحدت سیاق میان آیه ولایت و آیات قبل:
عدم دلالت آیه ولایت بر معنای نصرت با وجود وحدت سیاق:
قرینههای مانع از ولایت به معناى نصرت
اعتراض هفتم: عدم دلالت لفظ «ولیکم» بر معنای امارت
معنای ولی از نظر لغت وعرف: کسی که حق تصرف دارد:
معناى ولایت رسول و ولایت مؤمنان:
اعتراض هشتم: ولیّ به معنای محبت و نصرت، اسم برای وَلایت به فتح
ولیّ در لغت و استعمال به معنای قرب و نزدیکی خاص:
لینک فایل pdf :
http://www.valiasr-aj.com/lib/ghefari/ghefari.pdf
دکتر سید محمد حسینی قزوینی
پاسخ به شبهات(دانشکدۀ علوم حدیث)
سایت ولیعصر(شبهات مذهبی)
پاسخ به شبهات با ایمیل(با بانک پاسخ)
پاسخ به شبهات با ایمیل و چت(با بانک پاسخ)
پاسخ به شبهات با ایمیل(با بانک پاسخ)
نقد مسیحیت و کتاب مقدس
نقد زرتشت و اوستا و گاتاها
پاسخ به شبهات(محسن گاهشمار)
خاتم النبیین
وبلاگ حدائق(پاسخ به شبهات)
دین گمشدۀ بشریت
سیدا
طب ایرانی
حقیقت(نقدی بر دین زرتشت)
مهندسی صنایع دانشگاه قم
نقد مسیحیت
بارقه های امید
بانوی دو گیتی،زهراء
ایران باستان
پاسخ به شبهات حقوق زنان
اهدنا الصراط المستقیم
چرا من مسلمانم
حوزه
دانلود کتابهای شهید مطهری
مبارز
اسلام گل بی عیب
تلطیف سیاست در قرآن
بیایید به مسیح ایمان بیاوریم
دخترای بسیجی
امام حسن مجتبی
شبهات فسلفی
شبهات فلسفی
شبهات اعتقادی
شبهات اعتقادی
پاسخ به شبهات قرآنی
کتاب انیس الاعلام
اسناد حدیث دوات و قلم
داستان از این قرار است که در روزهاى پایانى عمر رسول خدا
(صلى الله علیه وآله) آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». ولى بعضى از صحابه به مخالفت برخاستند و مانع نوشتن این نامه شدند!این حدیث در شش مورد از صحیح بخارى
(1) و سه مورد از صحیح مسلم(2) که هر دو از معتبرترین کتب روائى اهل سنت است، آمده .بخش نخست این ماجرا مطابق نقل
«مسلم» در کتاب صحیح خود چنین است:سعید بن جبیر مى
گوید: ابن عباس گفته است: «یوم الخمیس، و ما یوم الخمیس، ثم جعل تسیل دموعه حتى رأیت على خدّیه کأنّها نظام اللّؤلُو. قال: قال رسول الله: «ائتونى بالکتف والدواة ـ او اللوح والدواة ـ اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده ابداً; پنج شنبه و چه روز پنجشنبه سختى بود!(3) آنگاه ابن عباس گریست و سیل اشک او را دیدم که همچون رشته مروارید بر گونه هایش جارى شد. سپس ادامه داد: رسول خدا فرمود: «براى من کاغذ و قلمى بیاورید تا براى شما نوشته اى بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید...».(4)در بدو امر چنین به نظر مى
رسد که همه اصحاب که حضور داشتند با شنیدن این خواسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، با شوق و علاقه فراوان قلم و دواتى حاضر کردند، تا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)وصیت نامه اش را بنویسد; زیرا از یک سو اطاعت فرمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) واجب است و از سوى دیگر، این نوشته به هدایت جاویدان و ترک ضلالت آنان پیوند مى خورد; و از سوى سوم، پیامبر(صلى الله علیه وآله)در بستر بیمارى و رحلتش نزدیک بود و طبعاً کلماتى جامع و هدایت ویژه اى را عرضه مى کرد; از این رو، باید براى دریافت این دستورالعمل از سوى پیامبر و پیشواى خود، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت، قلم و دوات حاضر کنند; ولى شگفت آور آنکه جمعى از صحابه با آن به مخالفت برخاستند!راستى عکس العمل بعضى از آنان باورکردنى نیست
! اما واقعیت دارد، زیرا در کتب صحاح و کتاب هاى معروف تاریخى آمده است.مطابق این روایت، در حضور آن حضرت نزاع و درگیرى شد
! برخى گفتند: قلم و دوات را حاضر کنید و برخى گفتند نیازى نیست. در پاره اى از روایات، نام آنان که مخالفت کرده اند، نیامده است(5); ولى در پاره اى از روایات تصریح شده است که «عمر» به مخالفت برخاست.از جمله در صحیح بخارى آمده است که پس از درخواست رسول خدا
(صلى الله علیه وآله) براى مهیا ساختن قلم و دوات، «عمر» گفت: «إنّ النّبیّ غلب علیه الوجع!!، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله; بیمارى بر پیامبر چیره شده است (که چنین سخنانى مى گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافى است!».(6)بخارى در جاى دیگر از کتابش نیز همین سخن را با اندکى تفاوت از عمر نقل کرده است
; او مى نویسد: ابن عباس مى گوید; وقتى که بیمارى پیامبر شدت یافت، فرمود: «ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده، قال عمر: إنّ النبىّ(صلى الله علیه وآله)غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله حسبنا; براى من کاغذى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید! عمر گفت: بیمارى بر پیامبر چیره شده و کتاب الهى که ما را کافى است، نزد ماست».(7)صحیح مسلم نیز در یک مورد
(از سه مورد) نام معترض را عمر ذکر کرده است.(8)ولى با توجه به شباهت دیگر گفتارها با یکدیگر در مخالفت عمر با سخن رسول خدا
(صلى الله علیه وآله)تردیدى نیست و اگر در نقل هایى آمده است «فقالوا»(9) و یا آمده «فقال بعضهم»(10) معلوم است که یکى از مخالفت کنندگان با نوشتن وصیت نامه، عمر بوده است.و همان
گونه که قبلا اشاره شد، این ماجرا را بخارى شش بار و مسلم سه بار در کتاب خود آورده اند و از این احادیث استفاده مى شود که بعد از مخالفت عمر، بعضى به حمایت از او و جمعى به مخالفت با او برخاستند.این ماجرا را بسیارى دیگر از دانشمندان اهل سنّت نیز در کتاب
هاى خود نقل کرده اند(11); ولى ما تنها احادیثى را که در صحیح بخارى و مسلم است ـ که صحیح ترین کتاب نزد برادران اهل سنت محسوب مى شود ـ مورد بررسى قرار مى دهیم.2.
تعبیرات مختلفى که در مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)گفته شداکنون به کلماتى که در مخالفت با فرمان حضرت بیان شده است، مى
پردازیم. باز تکرار مى کنیم همه اینها در صحیح بخارى و مسلم است.در یک مورد آمده است
: «فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(12)در تعبیر دیگر آمده است
: «فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(13)در تعبیرى شبیه به همان آمده است
: «فقال عمر: إنّ النّبى قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(14)و در جاى دیگر نیز به این صورت نقل شده است
: «قال عمر: إنّ النّبى غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله، حسبنا».(15)مطابق این تعبیرات، عمر براى جلوگیرى از نوشتن نامه رسول خدا
(صلى الله علیه وآله) گفته است: «بیمارى بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و نعوذ بالله نمى داند چه مى گوید!) و قرآن که نزد شما هست، براى هدایت ما و شما کافى است».در پنج مورد واژه
«هجر» (نعوذ بالله هذیان گفتن) به کار رفته است، البته در پاره اى موارد به صورت استفهامى و یک مورد به صورت اخبارى.در یکجا آمده است
: «فقالوا: أهجر رسول الله».(16) در دو مورد آمده است: «فقالوا: ما شأنه؟ أهجر؟ استفهموه».(17)اهل لغت نیز
«هجر» را وقتى که به بیمار نسبت داده شود، به معناى هذیان گویى دانسته اند.«
فیومى» در «مصباح المنیر» مى نویسد: «هجر المریض فى کلامه هجراً ایضاً خلط وهذى; مریض در کلامش هجر گفت یعنى نامیزان حرف زد و هذیان گفت و به پرت و پلاگویى افتاد».(18)در لسان العرب نیز آمده است
: «الهَجْر: الهذیان والهُجْر بالضم: الاسم من الاهجار وهو الافحاش وهَجَر فى نومه ومرضه یهجُر هجراً: هذى; «هَجر» به معناى هذیان گویى است و «هُجر» که اسم مصدر است به معناى سخن زشت است و هنگامى که این واژه به آدم خوابیده و یا بیمار نسبت داده شود، مفهومش این است که او در خواب و یا حالت بیمارى هذیان گفت و حرف هاى نامربوط زد».(19)به راستى چگونه مى
توان درباره حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) که فرستاده خدا و رابط میان خدا و خلق شمرده مى شود، این کلمات و سخنان را بر زبان جارى کرد؟!! در حالى که قرآن در شأن او مى گوید: «(وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى); او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید»(20) و نیز قرآن مى گوید: «(وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا); آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید»(21) و نیز مى فرماید: «(فَلْیَحْذَرْ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ); آنان که فرمان او را مخالفت مى کنند، باید بترسند از اینکه فتنه اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد!».(22)3.
نزاع و درگیرى در محضر آن حضرتعلاوه بر این سخنان ناروا، بعضى از صحابه در محضر رسول خدا
(صلى الله علیه وآله) به نزاع و کشمکش پرداختند. جمعى با عمر همراهى کردند و گروهى با او به مخالفت برخاستند و مى گفتند:بگذارید رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وصیت نامه اش را بنویسد.همان
گونه که در بعضى از روایات صحیح بخارى آمده است: «فاختلفوا وکثُر اللَّغَط; آنها اختلاف کردند و هیاهو و داد و فریاد زیاد شد».(23)در چهار روایت در صحیح بخارى و صحیح مسلم آمده است
: «فتنازعوا ولاینبغى عند نبىّ تنازع; به نزاع و کشمکش پرداختند در حالى که این کار در محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله) شایسته نبود».(24)در سه روایت در صحیح بخارى و مسلم
(با اندکى اختلاف در تعبیرات) آمده است: «فاختلف اهلُ البیت فاختصموا، فکان منهم من یقول: قرِّبوا یکتب لکم النبىّ کتاباً لن تضلوا بعده، ومنهم من یقول ما قال عمر; اهل خانه اختلاف کردند و با هم به درگیرى و خصومت پرداختند. برخى از آنها مى گفتند: قلم و دوات را حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نشوید و برخى نیز سخن عمر (که بیمارى بر پیامبر غلبه کرده) را مى گفتند».(25)این مطالب کاملا گویاى آن است که در نزد آن حضرت به خصومت و کشمکش و نزاع پرداختند و سخنان بالا ردّ و بدل شد
4
!. عکس العمل پیامبر چگونه بود؟عکس العملى که رسول خدا
(صلى الله علیه وآله) در برابر برخوردهاى نارواى جمعى از صحابه و نزاع و درگیرى آنان از خود نشان داد نیز قابل توجه است. مطابق آنچه در صحیح بخارى و مسلم آمده، دو نوع عکس العمل از آن حضرت نقل شده است:1.
فرمود: «قوموا عنّى ولاینبغى عندى التنازع; از نزد من برخیزید (و دور شوید) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست».(26)در این تعبیر کاملا خشم و ناراحتى رسول خدا
(صلى الله علیه وآله) از سخنان، اعمال و رفتار آنها آشکار است.2.
هنگامى که نزاع و کشمکش پیش آمد و حرف هاى زشتى به آن حضرت زده شد، فرمود: «ذرونى، فالّذى أنا فیه خیر ممّا تدعونی إلیه; مرا به حال خودم واگذارید! چرا که این حالتى که من در آن هستم بهتر از چیزى است که مرا بدان فرا مى خوانید».(27) (اشاره به حالت توجه مخصوص به خدا در آخرین ساعات عمر است)5.
اندوه فراوان ابن عباس براى چه بود؟مطابق پنج روایت از روایات صحاح، هنگامى که ابن
عباس مى خواهد گزارشى از ماجراى آن روز بدهد، نخست با تأثر و اندوه از آن یاد مى کند و سپس به نقل حادثه مى پردازد، به عنوان نمونه: «سعید بن جبیر ـ مطابق نقل صحیح بخارى ـ مى گوید، ابن عباس مى گفت: «یوم الخمیس و ما یوم الخمیس; روز پنج شنبه، چه روز پنج شنبه دردناکى؟!».سپس سعید بن جبیر مى
افزاید: «ثمّ بکى حتّى بلَّ دمعه الحصى; سپس (ابن عباس) آن قدر گریست که قطرات اشک چشمش روى سنگریزه هاى زمین افتاد».(28)روشن است که تأسف ابن
عباس و اشک فراوان او، هم به سبب توهینى است که به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شد و هم به خاطر جلوگیرى از نوشتن آن حضرت; که در صورت نوشتن، از گمراهى امت جلوگیرى مى شد.در
چهار نقل دیگر در صحیح بخارى و مسلم از این حادثه آمده است که ابن عباس پس از نقل این ماجرا، در پایان براى ممانعت از کتابت آن نامه، بسیار تأسف مى خورد. از جمله:در روایتى که عبیدالله بن عبدالله از ابن عباس نقل مى
کند، پس از بیان ماجراى جلوگیرى از ممانعت کتابت نامه، آمده است: «قال عبیدالله: وکان ابن عباس یقول: إنّ الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بینَ رسول الله وبین أن یکتُبَ لهم ذلک الکتاب، من اختلافهم ولَغَطهم; عبیدالله گفت: ابن عباس همواره مى گفت: مصیبت و خسارت سنگین و حقیقتاً خسارت تام، آن است که آنان به سبب اختلاف، هیاهو و کشمکش مانع شدند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن نامه را بنویسد».(29)6.
آیا مى توان چنین نسبت هایى را به پیامبر داد و نافرمانى کرد؟شارحان
«صحاح» در شرح این احادیث تصریح کرده اند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سلامت و بیمارى معصوم است و همیشه سخنش عین حقیقت است.ابن حجر عسقلانى از
«قرطبى» نقل مى کند که: «مقصود از «هجر» در این حدیث سخن انسان بیمار است که درست حرف نمى زند و لذا به حرف او اعتنایى نمى شود». سپس مى افزاید: «ووقوع ذلک من النبى(صلى الله علیه وآله)مستحیل لانّه معصوم فى صحّته ومرضه لقوله تعالى (وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى) و لقوله(صلى الله علیه وآله) إنّى لااقول فى الغضب والرضا إلاّ حَقّاً; وقوع چنین امرى (هذیان گویى) از پیامبر(صلى الله علیه وآله) محال است; زیرا آن حضرت در سلامت و بیماریش معصوم است، به دلیل سخن خداوند که مى فرماید: «او (پیامبر) از سر هوا و هوس سخن نمى گوید» و به دلیل سخن خود آن حضرت که فرمود: «من در حال خشم و خشنودى (در هر حالى) جز حق نمى گویم».(30)بدرالدین عینى نیز در
«عمدة القارى» که در شرح صحیح بخارى است، دقیقاً همین مطلب را مى گوید.(31)دانشمند معروف دیگرى به نام
«نووى» نیز در شرح صحیح مسلم مى گوید: «إعلم انّ النبى معصوم من الکذب و من تغییر شیء من الاحکام الشرعیة فى حال صحته وحال مرضه; بدان که پیامبر(صلى الله علیه وآله) یقیناً از سخن دروغ و ناروا و تغییر احکام شرعى چه در حال صحت و چه در بیمارى معصوم است».(32)اضافه بر آیات متعددى از قرآن مجید که قبلا به آن اشاره شد، اینها همگى گواه است که مقام پیغمبر اکرم
(صلى الله علیه وآله) فراتر از این بود که سخن نادرستى در تمام عمر از او سر زند.قابل توجه اینکه گروهى از دانشمندان اهل سنت دست به توجیهاتى براى این مسأله مسلم تاریخى زده
اند، که راستى شگفت آور است!!مسأله
اى به این روشنى توجیه ندارد، آیا بهتر نبود به جاى توجیهات غیر منطقى، پیشداورى هاى خود را کنار مى گذاشتند و مى گفتند خطاى بزرگى از شخص یا اشخاصى سر زده که همه مى دانیم آنها جایز الخطا بوده اند.به عنوان نمونه در کتاب
«فتح البارى فى شرح صحیح البخارى» که از مهمترین کتب نزد این برادران است مى خوانیم: علما متفقند که قول عمر حسبنا کتاب الله (قرآن براى ما کافى است) نشانه قوت فقه و دقت نظر او است!!(33) آیا جمله قبل از آن که گفته است: «بیمارى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و پریشان گویى مى کند)» نیز نشانه فقه و دقت نظر است؟!به علاوه آیا کتاب الله بدون سنت پیامبر
(صلى الله علیه وآله) کافى است در حالى که حتى عدد رکعات نماز، و نصاب زکاة، و عدد اشواط طواف و عدد سعى و رمى جمرات و بسیارى از احکام دیگر فقط در سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، آیا نفى این امور نشانه فقه و دقت نظر است؟ آیا اعتراف به واقعیت ها بهتر از این گونه توجهات نیست (خدا عالم است!).7.
مسأله مهم تر!از این سخنان ناروا و حیرت
انگیز که در شش مورد از کتاب صحیح بخارى و سه مورد صحیح مسلم آمده است، که بگذریم این سؤال پیش مى آید که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چه چیز مهمى را مى خواست بنویسد (یا دستور دهد آن را بنویسند) که با این مخالفت شدید روبه رو شد؟!به یقین آن مطلب اولا تناسب با آخرین روزهاى حیات پیامبر
(صلى الله علیه وآله) داشته.ثانیاً
: مسأله بسیار مهمى بوده که اگر به آن عمل مى شد هرگونه گمراهى و اختلاف ناشى از آن برطرف مى گشت.ثالثاً
: آن مسأله خوشایند بعضى از حاضران نبود، و با آن مخالف بودند.تصور مى
کنیم خواننده گرامى مى تواند حدس زند که آن مسأله چیزى جز مسأله خلافت و ولایت نبود، خلافت چه کسى جز على بن ابى طالب(علیه السلام)؟!ما معتقدیم پیامبر اسلام
(صلى الله علیه وآله) پس از بیانات گوناگون در جهت معرفى امام على(علیه السلام) به ولایت امّت و به ویژه پس از ماجراى غدیر، در پى تثبیت امر امامت و خلافت آن حضرت بود;این نکته را مى توان از کلمات مشابه این حدیث و کلمات دیگرى از آن حضرت که درباره عترت گرامى اش فرموده است ـ مخصوصاً حدیث ثقلین ـ بدست آورد; که به خواست خداوند در نوشته هاى بعد درباره حدیث غدیر و حدیث ثقلین سخن خواهیم گفت.یک بار دیگر این جزوه را مطالعه فرمایید، ما قضاوتى نمى
کنیم بهتر است خودتان داورى نمایید. (پایان)والسلام على من اتبع الهدى
فاضل محقّق
محرم الحرام
: سعید داودى1429 هـ .ق.دى ماه
13861 .
2 .
3 .
4 .
5 .
6 .
7 .
8 .
9 .
10 .
11 .
12 .
13 .
14 .
15 .
16 .
17 .
18 .
19 .
20 .
21 .
22 .
23 .
24 .
25 .
26 .
27 .
28 .
29 .
30 .
31 .
32 .
33 .
صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4; کتاب الجهاد والسیر; باب 175، ح 1; کتاب الجزیة، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى ووفاته)، ح 4; همان باب، ح 5; کتاب المرضى، باب 17 (باب قول المریض قوموا عنى)، ح 1 .صحیح مسلم; کتاب الوصیة،باب6، ح 6; همان باب، ح 7; همان باب، ح 8.این حادثه در روز پنج شنبه اتفاق افتاد و مطابق نقل طبرى آن حضرت در روز دوشنبه (چهار روز بعد) وفات یافت. طبرى در حوادث سنه یازدهم هجرى مى نویسد: «روزى که رسول خدا رحلت فرمود همه مورخین اتفاق دارند که روز دوشنبه بوده است». در فتح البارى نیز ابن حجر مى نویسد: آن حضرت روز پنج شنبه بیمار شد و روز دوشنبه رحلت کرد. (ج 7، ص 739) .صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 7 .صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى و وفاته)، ح 4 و 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7 .صحیح بخارى،کتاب المرضى،باب17 (باب قول المریض قوموا عنى)،ح1.همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 .صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7 .صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 .رجوع کنید به: مسنداحمد، ج 1، ص 222، 293، 324، 325 و 355; ج 3، ص 346; مسند ابى یعلى، ج 3، ص 395; صحیح ابن حبان، ج 8، ص 201; تاریخ طبرى، ج 3، ص 193; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 185 وکتب دیگر .صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 .صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 .همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 .صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1 .همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 .مصباح المنیر، واژه هجر.لسان العرب، واژه هجر.نجم، آیه 3 .حشر، آیه 7 .نور، آیه 63. ابن کثیر مى نویسد: «ضمیر «امره» به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر مى گردد» و در ادامه که قرآن فرمود: (أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ) نیز مى نویسد: «اى فى قلوبهم من کفر او نفاق او بدعة; (مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سبب فتنه مى شود) یعنى چنین افرادى در قلبشان به کفر، یا نفاق، و یا به بدعت دچار مى شوند». (تفسیر ابن کثیر، ج 5، ص 131)صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4 .صحیح بخارى، کتاب الجهاد والسیر،باب175،ح1;کتاب المغازى،باب84، ح 4; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح6.صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8.صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4. در برخى از روایات فقط کلمه «قوموا» آمده است: همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 5; کتاب المرضى، باب 17، ح 1; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .صحیح بخارى، کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84، ح 4; کتاب الجهاد والسیر، باب 175، ح 1 (در این حدیث، به جاى «ذرونى» کلمه «دعونى» آمده است). در صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6، نیز آمده است: قال: «دعونى فالّذى أنا فیه خیر».صحیح بخارى، کتاب الجزیه، باب 6، ح 2. شبیه همین مضمون در چند نقل دیگر نیز آمده است; ر.ک: صحیح بخارى، کتاب الجهاد والسیر، باب 175، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح 4 (بدون نقل گریستن ابن عباس); صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 60، ح 6 و ح 7 .صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 ; شبیه به همین مضمون: کتاب العلم، باب 39، ح 4; کتاب المغازى، باب، 84، ح 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .فتح البارى، ج 7، ص 739 .-740عمدة القارى، ج 12، ص 388 (دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2005 م).صحیح مسلم، بشرح الامام محیى الدین نووى، ج 4، ص 257 .صحیح بخارى، کتاب المرضى و صحیح مسلم، کتاب الوصیة.فهرست منابع
1.
قرآن کریم2.
3.
4.
5.
6.
7.
8.
9.
10.
11.
12.
13.
14.
تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبرى، مؤسّسه اعلمى، بیروت، چاپ چهارم، 1403ق.تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر دمشقى، دارالاندلس، بیروت، 1996 ق.صحیح ابن حبان، ابن حبان، تحقیق شعیب الأرنؤوط، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم، 1414ق.صحیح بخارى، ابوعبدالله محمّد بن اسماعیل بخارى، تحقیق صدقى جمیل العطّار، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2005م.صحیح مسلم، ابوالحسین مسلم بن حجّاج نیشابورى، تحقیق صدقى جمیل العطّار، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2004م.صحیح مسلم شرح محیى الدین نووى، شرکة ابناء شریف الأنصارى، بیروت، 2007م.عمدة القارى شرح صحیح بخارى، بدرالدین عینى، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2005م.فتح البارى، احمد بن على بن حجر عسقلانى، مکتبة العبیکان، ریاض، چاپ اوّل، 1421ق.الکامل فى التاریخ، ابن اثیر جزرى، تحقیق أبى الفداء عبدالله القاضى، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ سوم، 1418ق.لسان العرب، ابن منظور افریقى، دار صادر، بیروت، چاپ اوّل، 1997م.مسند ابى یعلى، ابویعلى موصلى، تحقیق حسین سلیم اسد، دارالمأمون للتراث، چاپ دوم.مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت.مصباح المنیر، فیّومى، تصحیح محمد عبدالحمید، 1347ق.شیعیان ادعا مىکنند که خلیفه اول و دوم به خانه فاطمه (رضى الله عنها) حمله کردهاند؛ در حالى که همه مىدانیم علی رضى الله عنه چند تن از فرزندان خود را به نامهاى خلفا ـ همانهایى که ادعا مىشود قاتل فاطمه بودهاند ـ نام گذارى کرده است. این نشان مىدهد که خلفا از این تهمتها برى هستند. آیا کسى نام فرزندانش را از نام قاتل زنش مىگذارد؟
نقد و بررسی:
پاسخ اجمالی:
نام گذاری به نام ابوبکر:
اولاً: اگر قرار بود که امیر مؤمنان علیه السلام نام فرزندش را ابوبکر بگذارد، از نام اصلى او (عبد الکعبه، عتیق، عبد الله و... با اختلافى که وجود دارد) انتخاب مىکرد نه از کنیه او؛
ثانیا: ابوبکر کنیه فرزند علی علیه السلام بوده و انتخاب کنیه براى افراد در انحصار پدر فرزند نمىباشد؛ بلکه خود شخص با توجه به وقایعى که در زندگیاش اتفاق مىافتاد کنیهاش را انتخاب مىکرد.
ثالثاً: بنا بر قولى، نام این فرزند را امیر مؤمنان علیه السلام، عبد اللّه گذارد که در کربلا سنّش 25 سال بوده است.
ابو الفرج اصفهانى مى نویسد:
قتل عبد الله بن علی بن أبی طالب، وهو ابن خمس وعشرین سنة ولا عقب له.
عبد الله بن علی 25 ساله بود که در کربلا به شهادت رسید.
الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای356)، مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 22.
بنا براین سال ولادت عبد الله در اوائل خلافت حضرت علی علیه السلام بوده که حضرت در آن دوره تندترین انتقاد ها را از خلفاى پیشین داشته است.
نام گذاری به نام عمر:
اولاً: یکى از عادات عمر تغییر نام افراد بود و بر اساس اظهار مورخان شخص عمر این نام را بر او گذازد و به این نام نیز معروف شد.
بلاذرى در انساب الأشراف مىنویسد:
وکان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علیّ بإسمه.
عمر بن خطاب، فرزند علی را از نام خویش، «عمر» نامگذارى کرد.
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 297.
ذهبى در سیر اعلام النبلاء مىنویسد:
ومولده فی أیام عمر. فعمر سماه باسمه.
در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب کرد.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 134، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
عمر بن الخطاب، اسم افراد دیگرى را نیز در تاریخ تغییر داده است که ما فقط به سه مورد اشاره مىکنیم:
1. إبراهیم بن الحارث بـ عبد الرحمن.
عبد الرحمن بن الحارث.... کان أبوه سماه إبراهیم فغیّر عمر اسمه.
پدرش اسم او را ابراهیم گذاشته بود؛ ولى عمر آن را تغییر داد و عبد الرحمن گذاشت.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 5، ص 29، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.
2. الأجدع أبى مسروق بـ عبد الرحمن.
الأجدع بن مالک بن أمیة الهمدانی الوادعی... فسماه عمر عبد الرحمن.
عمر بن الخطاب، اسم اجدع بن مالک را تغییر داد و عبد الرحمن گذاشت.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 186، رقم: 425، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.
4 ثعلبة بن سعد بـ معلی:
وکان إسم المعلى ثعلبة، فسماه عمر بن الخطاب المعلى.
نام معلی، ثعلبه که عمر آن را تغییر داد و معلی گذاشت.
الصحاری العوتبی، أبو المنذر سلمة بن مسلم بن إبراهیم (متوفای: 511هـ)، الأنساب، ج 1، ص 250.
ثانیاً: ابن حجر در کتاب الاصابة، باب «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر از صحابه را نام مىبرد که اسمشان عمر بوده است.
1. عمر بن الحکم السلمی؛ 2. عمر بن الحکم البهزی؛ 3 . عمر بن سعد ابوکبشة الأنماری؛ 4. عمر بن سعید بن مالک؛ 5. عمر بن سفیان بن عبد الأسد؛ 6. عمر بن ابوسلمة بن عبد الأسد؛ 7. عمر بن عکرمة بن ابوجهل؛ 8. عمر بن عمرو اللیثی؛ 9. عمر بن عمیر بن عدی؛ 10. عمر بن عمیر غیر منسوب؛ 11. عمر بن عوف النخعی؛ 12. عمر بن لاحق؛ 13. عمر بن مالک؛ 14. عمر بن معاویة الغاضری؛ 15. عمر بن وهب الثقفی؛ 16. عمر بن یزید الکعبی؛ 17. عمر الأسلمی؛ 18. عمر الجمعی؛ 19. عمر الخثعمی؛ 20. عمر الیمانی. 21. عمر بن الخطاب.
العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج4، ص587 ـ 597، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 – 1992.
آیا این نام گذاریها همه به خاطر علاقه به خلیفه دوم بوده؟!.
نام گذاری به نام عثمان:
اولاً: نام گذارى به عثمان، نه به جهت همنامى با خلیفه سوم و یا علاقه به او است؛ بلکه همانگونه که امام علیه السلام فرموده، به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون این نام را انتخاب کرده است.
إنّما سمّیته بإسم أخی عثمان بن مظعون.
فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم.
الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای356)، مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 23.
ثانیاً: ابن حجر عسقلانى بیست و شش نفر از صحابه را ذکر مىکند که نامشان عثمان بوده است، آیا مىشود گفت: همه این نام گذاریها چه پیش و چه پس از خلیفه سوم به خاطر او بوده است
1. عثمان بن ابوجهم الأسلمی؛ 2. عثمان بن حکیم بن ابوالأوقص؛ 3. عثمان بن حمید بن زهیر بن الحارث؛ 4. عثمان بن حنیف بالمهملة؛ 5. عثمان بن ربیعة بن أهبان؛ 6. عثمان بن ربیعة الثقفی؛ 7. عثمان بن سعید بن أحمر؛ 8. عثمان بن شماس بن الشرید؛ 9. عثمان بن طلحة بن ابوطلحة؛ 10. عثمان بن ابوالعاص؛ 11. عثمان بن عامر بن عمرو؛ 12. عثمان بن عامر بن معتب؛ 13. عثمان بن عبد غنم؛ 14. عثمان بن عبید الله بن عثمان؛ 15. عثمان بن عثمان بن الشرید؛ 16. عثمان بن عثمان الثقفی؛ 17. عثمان بن عمرو بن رفاعة؛ 18. عثمان بن عمرو الأنصاری؛ 19. عثمان بن عمرو بن الجموح؛ 20. عثمان بن قیس بن ابوالعاص؛ 21. عثمان بن مظعون؛ 22. عثمان بن معاذ بن عثمان؛ 23. عثمان بن نوفل زعم؛ 24 . عثمان بن وهب المخزومی؛ 25. عثمان الجهنی؛ 26. عثمان بن عفان.
العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 447 ـ 463، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.
پاسخ های تفصیلی
1. هیج اسمى (غیر از نامهاى خداوند بارى تعالی) انحصارى نیست که مختص یک نفر باشد؛ بلکه گاهى یک اسم براى افراد زیادى انتخاب مىشد که با همان نام هم شناخته مىشدند و هیچ محدودیتى در این زمینه در بین اقوام و ملل وجود نداشته است؛ بنابراین، نامهایى از قبیل ابوبکر و عمر و عثمان از نامهاى مرسومى بوده است که بسیارى از مردم زمان پیامبر و یاران واصحاب آن حضرت، و نیز یاران و دوستان و اصحاب امامان شیعه به همین نامها معروف و مشهور بودهاند، مانند:
أبوبکر حضرمی، ابوبکر بن ابوسمّاک، ابوبکر عیاش و ابوبکر بن محمد از اصحاب امام باقر و صادق علیهما السلام.
عمر بن عبد اللّه ثقفى، عمر بن قیس، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر علیه السلام. و عمر بن أبان، عمر بن أبان کلبی، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة! عمر بن اذینة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظلة، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق علیه السلام.
عثمان اعمى بصرى، عثمان جبلة و عثمان بن زیاد از اصحاب امام باقر علیه السلام، و عثمان اصبهانى، عثمان بن یزید، عثمان نوا، از اصحاب امام صادق علیه السلام.
2. شکى نیست که شیعیان از یزید بن معاویه و اعمال زشت او تنفر شدیدى داشته و دارند؛ ولى در عین حال مىبینیم که در بین شیعیان و اصحاب ائمه علیهم السلام کسانى بودهاند که نام شان یزید بوده است؛ مانند:
یزید بن حاتم از اصحاب امام سجاد علیه السلام. یزید بن عبد الملک، یزید صائغ، یزید کناسى از اصحاب امام باقر علیه السلام؛ یزید الشعر، یزید بن خلیفة، یزید بن خلیل، یزید بن عمر بن طلحة، یزید بن فرقد، یزید مولى حکم از اصحاب امام صادق علیه السلام.
حتى یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام، نامش شمر بن یزید بوده است.
الأردبیلی الغروی، محمد بن علی (متوفای1101هـ)، جامع الرواة وإزاحة الاشتباهات عن الطرق والاسناد، ج 1 ص 402، ناشر: مکتبة المحمدی.
آیا این نام گذاریها مىتواند دلیل بر محبوبیت یزید بن معاویه نزد ائمّه و شیعیان آنان باشد؟
3. نامگذارى فرزندان روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصیتها صورت نمىگرفت و گر نه باید همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اکرم صلى الله علیه وآله نامگذارى مىکردند.
اگر نامگذارى به خاطر ابراز محبت به شخصیتها بود، چرا خلیفه دوم به سراسر ممالک اسلامى بخشنامه کرد که کسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا صلى الله علیه وآله نامگذارى کند؟
ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحیح بخارى مىنویسند:
کتب عمر إلى أهل الکوفة الا تسموا أحدًا باسم نبى.
إبن بطال البکری القرطبی، أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملک (متوفای449هـ)، شرح صحیح البخاری، ج 9، ص 344، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، ناشر: مکتبة الرشد - السعودیة / الریاض، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2003م.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 572، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.
عینى در عمدة القارى مىنویسد:
وکان عمر رضی الله تعالى عنه کتب إلى أهل الکوفة لا تسموا أحدا باسم نبی وأمر جماعة بالمدینة بتغییر أسماء أبنائهم المسمین بمحمد حتى ذکر له جماعة من الصحابة أنه أذن لهم فی ذلک فترکهم.
العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 15، ص 39، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
4. نام یکى از صحابه «عمر بن ابوسلمة قرشی» است که پسر خوانده رسول اکرم صلى الله علیه وآله از امّسلمه بوده است، از کجا این نام گذارى به خاطر علاقه حضرت امیر علیه السلام به این پسر خوانده پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله نبوده است؟
5. بنا به نقل شیخ مفید نام یکى از فرزندان امام مجتبى علیه السلام عمرو بوده است، آیا مى شود گفت: که این نامگذارى به خاطر همنامى با اسم عمرو بن عبدود و یا عمرو بن هشام (ابوجهل) بوده است؟
الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 20، باب ذکر ولد الحسن بن علی علیهما ، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.
6. با توجه به آن چه که در صحیح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، نظر حضرت امیر علیه السلام نسبت به ابوبکر و عمر این بود که آنان دروغگو، گنهکار، فریبکار و خائن بودهاند، وى خطاب به علی علیه السلام و عباس مىگوید:
فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از وفات رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علی ) آمدید و تو اى عباس میراث برادر زادهات را درخواست کردى و تو اى علی میراث فاطمه دختر پیامبر را.
ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزى به ارث نمىگذاریم، آنچه مىماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خیانتکار معرفى کردید و حال آن که خدا مىداند که ابوبکر راستگو، دین دار و پیرو حق بود.
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیله گر و گناهکار خواندید.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
و در روایتى که در صحیح بخارى وجود دارد، امیر مؤمنان علیه السلام، ابوبکر را «استبدادگر» مىداند:
وَلَکِنَّکَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَیْنَا بِالْأَمْرِ وَکُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا من رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم نَصِیبًا.
تو به زور بر ما مسلط شدی، و ما بخاطر نزدیک بودن به رسول اکرم (ص) خود را سزاوار تر به خلافت مىدیدیم.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
و در روایت دیگرى خود شیخین نقل کردهاند که امیر مؤمنان علیه السلام حتى دوست نداشت، چهر عمر را ببیند:
فَأَرْسَلَ إلى أبی بَکْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
آیا با توجه به این موضعگیرىهاى تند امیر مؤمنان علیه السلام در برابر خلفا، مىشود ادعا کرد که حضرت به خاطر علاقه به خلفاء اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟
7. اهل سنت ادعا مىکنند که این نامگذارى ها همگى به خاطر روابط خوب امام علی علیه السلام باخلفا بوده است. اگر چنین است، چرا خلفاء نام حسن وحسین را که فرزندان رسول خدا صلى الله علیه وآله نیز بوده اند، براى فرزندان خویش انتخاب نکردهاند؟
آیا دوستى مىتواند یک طرفه باشد؟
نتیجه:
نامگذارى فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام به نامهاى خلفا، خدمتى به حُسن روابط میان امیر مؤمنان و خلفا نمىکند و از آن نمىتوان براى انکار شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها استفاده کرد.
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)